پرسش و پاسخ

  • آياتي از قرآن كريم كه به‌ظاهر از نافرماني پيامبران خبر مي‏دهند و به نكوهشِ برخي از اعمال آنان مي‏پردازند، به صورتي گسترده در كتاب‏هاي روايي، تفسيري و كلامي به بحث گذاشته شده و معناي حقيقي آنها مورد موشكافي قرار گرفته است. در اينجا به‌جاي آنكه به بررسي تك‌تك اين آيات بپردازيم، چند نكتة كلي را براي دستيابي به دركي عميق‌تر از آنها گوشزد مي‏كنيم.
    الف) واژه‏هايي مانند عصيان، استغفار، توبه و ذنب، نبايد رهزن انديشه شود و بي‏درنگ معناي متداول عرفي را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات گسترة وسيعي دارد و تنها در قلمرو محرمات شرعي محدود نمي‌شود. براي مثال، سرپيچي از فرمان‏هاي استحبابي و ارشادي نيز نوعي عصيان است؛ هرچند كار حرامي را براي كسي كه عصيان ورزيده، رقم نمي‏زند. استغفار و توبه نيز، بسته به مقدار قرب و منزلت آدمي، معناي متفاوتي مي‏يابد؛ به‌گونه‏اي‌كه نه‌تنها در مورد حرام‏هاي شرعي، بلكه دربارة اعمال پسنديده‏اي كه براي مقربان درگاه الهي ناپسند است نيز مي‏توان از توبه و مغفرت سخن گفت. همچنين ذَنب به معناي كاري است كه پيامدي ناگوار دارد و بر اين اساس، مبارزات پيامبر اكرم با بت‏پرستي نيز از‌نظر مشركان، ذنبي نابخشودني به‌شمار مي‏آمد، كه به گفتة قرآن كريم، خداوند با فتح مكه پيامبرش را از پيامدهاي ناگوار آن ايمن مي‏سازد: إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللّه‏ُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ.
    ب) از ديدگاه روايات، يكي از نكاتي كه در زبان‏شناسي قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه برخي از آيات به شيوة اياكِ اَعني واسمعي يا جارة نازل شده‏اند. اين جمله در زبان عربي تقريباً برابر با ضرب‏المثلي فارسي است كه مي‏گويد: «در، به تو مي‏گويم، ديوار، تو بشنو». بر اين اساس، هرچند پيامبر اكرم ترديدي در الهي بودن وحي ندارد، با جملاتي از‌اين‌دست مورد خطاب قرار مي‌گيرد: «اگر در آنچه بر تو نازل كرديم ترديدي داري، از كساني كه پيش از تو كتاب [آسماني] مي‏خواندند، پرسش نما». اين آيه به‌هيچ‏وجه نشانگر دودلي پيامبر نيست، بلكه راهي را براي تحقيق و جست‏وجو فراروي مخاطبان قرآن كريم قرار مي‏دهد و از آنان مي‏خواهد كه براي برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودي و مسيحي كه ويژگي‌‏هاي پيامبر خاتم را مي‏دانند، پرسش كنند. همچنين در آيه‏اي ديگر، رسول خدا از اينكه به خواستة گروهي سست‏ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مي‏شود: عَفَا اللّه‏ُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ؛ «خدايت ببخشايد! چرا پيش از آنكه [حال‌] راست‏گويان بر تو روشن شود و دروغ‏گويان را بازشناسي، به آنان اجازه دادي؟»
    با اندكي تأمل روشن مي‌شود عتاب و سرزنش اين آيه در‌واقع دامن‌گير كساني است كه بدون داشتن عذري حقيقي، از شركت در جهاد سر باز مي‏زنند و بهانه‏هاي واهي را پشتوانة خانه‏نشيني خود مي‏سازند. اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبه‏رو مي‏شدند، در تصميم خود بازنگري نمي‏كردند و قداست سرسپردگي در برابر فرمان رسول خدا را نيز در هم مي‏شكستند. افزون بر اين، حضور اين سست‏ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحية ديگران حاصلي نداشت و ـ چنان‏كه در آيات بعدي همين سوره آمده است‌ ـ به فساد و تباهي مي‏انجاميد. از آنچه گذشت، اين نتيجه به دست مي‏آيد كه اين آيه ـ برخلاف آنچه برخي پنداشته‏اند‌ ـ نه‌تنها پيامبر را سرزنش نمي‏كند، بلكه با ظاهري عتاب‏آلود به ستايش از وي مي‏پردازد. اين مدحِ عتاب‏نما بدان معناست كه دل‌سوزي پيامبر اكرم براي مردمان به حدي است كه حتي رسوايي خطاكاران را نيز نمي‏پسندد و با موافقت با خواستة آنان، پرده از نفاق و دورويي آنان بر‌نمي‌گيرد.
    ج) آنچه گذشت، به معناي عدم امكان ترك اولي از آنان نيست. بر همين اساس اين‌گونه امور كوچك به‌گونه‏اي در قرآن برجسته شده‏اند كه سطحي‏نگران را به ترديد مي‏افكنند و اين پرسش را پيش روي آدمي مي‏نهند كه اگر پيامبران معصوم‌اند، انتساب اين‌گونه امور به پيامبران چيست. امير مؤمنان در پاسخ به پرسشي از‌اين‌دست، اين نكته را خاطرنشان مي‏سازند كه يادآوري اين كاستي‏ها براي آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايي ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالي را بپيمايند، از كمال ويژة الهي فروترند.
    د) اگرچه در آيات نسبت به بعضي از پيامبران كلمة «ذنب» و امثال آن به كار رفته است، بايد توجه داشت مراد از اين كلمات، گناهان و خطاهاي معهود همگان، يعني تخلف از قانون الزامي الهي نيست؛ بلكه مقصود چيز ديگري است كه حتي ارتكاب مكروهي را هم براي پيغمبر ثابت نمي‌كند و از باب «حسنات الابرار سيئات المقربين» است.
    توضيح اينكه، ذنب به سه گونه تصور مي‌شود:
    ذنب قانوني (وضعي)؛ يعني قانوني وضع شده و مخالفتش حرام است.
    ذنب اخلاقي؛ مراد اين است كه انسان عملي را مرتكب شود كه با مكارم اخلاقي منافات داشته باشد و انجام آن تأثير نامطلوبي در روح انسان باقي گذارد؛ هر‌چند آن عمل از‌نظر شرعي حرام نباشد.
    ذنب در مقام محب و محبوبي؛ يعني انسان عملي انجام دهد كه از‌نظر قانون و شرع تخلف به‌حساب نمي‌آيد و موجب رذيلت اخلاقي نيز نمي‌شود، ولي مقتضاي مقام محبت نيست. اقتضاي محبت اين است كه محب نسبت به محبوب كمال انقياد را داشته و تمام توجهش به محبوبش باشد و در هيچ حالي از او غفلت نكند. بر همين اساس مقام محبت مجموعة اقتضاي اتي دارد كه مقام قانون و اخلاقيات آن شرايط و ويژگي‌ها را ندارد و حتي شايد برعكس هم باشد.
    اولياي خدا و انبياي عظام به‌واسطة اينكه در يك مقام رفيعي (‌مقرب) از محبت الهي هستند، اقتضاي آن مقام اين است كه تمام توجهشان به معبودشان باشد و هيچ توجهي به غير‌خدا نداشته باشند. بر همين اساس تخلف از آن، گناه به‌حساب مي‌آيد؛ البته نه گناهي كه لازمه‌اش عذاب جهنم و محروميت از بهشت باشد، بلكه عنايت محبوبشان اندكي به آنها كم مي‌شود و از محبوبشان به همان اندازه دور مي‌افتند.
    از سوي ديگر، زندگي دنيا لوازمي دارد و اين لوازم حتي ممكن است شرعاً و قانوناً واجب هم باشد؛ مثلاً ازدواج كردن، غذا خوردن و در جهاد شركت كردن و جنگيدن. اين امور در جاي خود تكاليفي واجب هستند كه بايد انجام گيرد، ولي هر‌كدام به اندازة خود از توجه كامل انسان به خدا مي‌كاهند و همين موجب احساس گناه در مقربين مي‌شود. پس حتي بالاترين انبيا و مقرب‌ترين بندگان خدا هم در اين دنيا بدون چنين ذنب‌هايي نمي‌توانند باشند، ولي اين ذنب غير از گناه شرعي و اخلاقي است. عصمت در دايرة قوانين شرعي مطرح است و اگر دامنة آن خيلي گسترده شود، قوانين اخلاقي را هم شامل مي‌شود، ولي يقيناً گناه و تخلف در مقام محب و محبوبي را شامل نمي‌شود.

  • برخي از كساني كه عصمت معصومان را پذيرفتني نمي‏يابند، پيامدهايي منفي براي اين باور برشمرده و از اين راه به مبارزه با آن پرداخته‏اند. گروهي ـ چنان‏كه گذشت‌ ـ چنين پنداشته‏اند كه شخص معصوم را نمي‏توان الگوي ديگران و برتر از آنان به‌شمار آورد؛ بلكه آنچه شأن و منزلت پيامبر را بالا مي‏برد، زندگي غيرمعصومانة اوست كه «نشانگر آن است كه در جهاد اكبر و مبارزه با نفس اماره موفق بوده و در غالب اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پيروي كرده است». برخي ديگر، پديدة عصمت را سبب رونق بازار دورويي و ظاهرآرايي دانسته، تلاش مي‌كنند با اثبات اين نكته كه «گناه در طرح خلقت آدمي مندرج است» وجدان گناه‏آلودگان را آسوده سازند:
    مفهومي مطلق از عصمت را در نظر بگيريد و آن‏گاه توجه كنيد كه از‌يك‌سو فشار روحي از درون ... معتقدان را ملزم مي‏دارد كه متناسب با آن مفهوم مطلق از عصمت عمل كنند و از سوي ديگر، از بيرون، مرتب و با همان چشم‏انداز مطلق از عصمت، كنترل مي‏شوند. ... طبعاً معتقدان با همة محدوديت‏ها و نسبيت‏هاي انساني خويش نمي‏توانند خود را عملاً و باطناً و در ‌واقع امر با اين انتظارات سخت‏كيشانة مذهبي از درون و بيرون وفق دهند. پس با اين تعارضات روح‏آزار و دل‏ستيز و ذهن‏سوز چه كنند؟ گويا تنها چاره‏اي كه در اينجا مي‏ماند، ريا و تكلف و تصنع است، و بازار دورويي و تزوير و مقدس‏مآبي و ظاهرآرايي و زهدنمايي گرم مي‏شود.
    از بُعد سياسي اين تحليل ـ ‌كه بر دخالت حكومت در امور ديني مردم مي‏تازد و به‌ظاهر حتي جلوگيري از فسق و فجور علني را نيز روح‏آزار و دل‏ستيز مي‏خواند‌ ـ مي‏گذريم و در پاسخ به اين سخنان چند نكته را يادآور مي‏شويم.
    الف) عصمت پيامبران و امامان داراي پيامدهاي مثبت و سرنوشت‏سازي است كه جز از اين راه به چنگ نمي‏آيد. عصمت در دريافت و ابلاغ وحي، در بُعد علمي به ياري آدمي مي‏شتابد و معرفت حقيقي و سعادت واقعي را دست‏يافتني مي‏سازد. عصمت از گناه نيز ـ ‌افزون بر فوايد ديگر‌ ـ در بُعد عملي از انسان دستگيري مي‏كند و نمونة كاملي را از كساني كه از بند شيطان رسته و به خدا پيوسته‏اند، فراروي آدميان قرار مي‏دهد. مقصود قرآن كريم از نقل حكاياتي چون داستان حضرت يوسف نيز همين درس‏آموزي‏هاست؛ يعني بيان اين حقيقت كه حتي در عنفوان جواني و با فراهم بودن همة زمينه‏هاي گناه نيز مي‏توان با ياري جستن از خدا از چنگال نفسِ بدفرما رهايي يافت.
    ب) نبايد معصومان را چون ماشين خودكاري بپنداريم كه بدون سنگ‏اندازي‏هاي شيطان، راه درست را در پيش مي‏گيرند و فارغ از هرگونه مانعي، در طريق مقصود ره مي‏سپرند؛ بلكه آنان نيز با شيطان‌ درگيرند؛ هرچند همواره در اين جهاد اكبر پيروز مِيدان‏اند.
    ج) رهبران ديني، گرچه مردم را به پيروي از معصومان فرا‌مي‏خوانند و از آنان مي‏خواهند كه پيامبران و امامان را الگوي خويش سازند، همواره بر اين نكته تأكيد مي‏ورزند كه هيچ‏گاه به مقام معصومان نتوان رسيد. از‌اين‌رو، جانب‌داري از انديشة عصمت، فشاري دروني يا بروني بر مؤمنان وارد نمي‏سازد و روح و جان آنان را نمي‏آزارد. معصومان در همة كمالات انساني پيشتاز ديگران‌اند و كسي به آنان نزديك‏تر است كه در اين راه گام بيشتري بردارد؛ هرچند هيچ‏گاه نبايد انديشة هماوردي با آنان را در سر بپرورد.

  • برخي از نويسندگان پيراستگي از گناه را كاري ناشدني مي‏انگارند و با اشاره به وجود گرايش‏هاي گوناگون در آدمي، براي انسان عاري از گناه، جايگاهي جز پندار نمي‏شناسند؛ چنان‏كه احمد امين مصري مي‏گويد: «اگر بنا باشد اميال نفساني را از انسان جدا سازيم، در‌حقيقت، انسانيتش را ستانده و ماهيت ديگري را جاي‌گزين آن ساخته‏ايم».
    چنين نگرشي بيش از هر چيز نمايانگر برداشت نادرست اينان از پديدة عصمت و ناديده گرفتن توانايي‏هاي آدمي است. براي توضيح بيشتر، چند نكته را يادآور مي‏شويم.
    الف) امكان عصمت انسان: گوهر انسان و نفس ناطقة او به‌گونه‌اي آفريده شده است كه آن را ياراي عروج به قلة شامخ عصمت است؛ زيرا نفس انسان در قوس صعود، به‌وسيلة حركت جوهري تكامل مي‌يابد و از قوه به فعل مي‌گرايد و توانايي مي‌يابد كه از آفت سهو و نسيان و غفلت و جهالت مصون باشد؛ زيرا آبشخور جهالت و ناداني و شيطنت‌ها و توهمات، تنها منحصر به وهم و خيال است و محدودة وهم و خيال، همانا وابستگي به جهان طبيعت است؛ اما در محدودة عقل ناب شيطان وهم و خيال راهي ندارد. آنچه از سرچشمة عقل محض مي‌جوشد و به ثمر مي‌آيد، همگي حق است و جايي براي سهو و شك و نسيان و غفلت و جهالت باقي نمي‌گذارد.
    شك در جايي ظاهر مي‌شود كه دست‌كم دو چيز و دو متصور وجود داشته باشد و انسان در تشخيص و تمييز يكي از آنها از دور به شك افتد و اين ويژگي در برخي از محدوده‌هاي جهان هستي وجود دارد؛ يعني در محدودة جهان ماده و قلمرو حس و در عالم خيال و وهم، هر‌آنچه را انسان بيند يا بشنود يا لمس كند يا بچشد و احساس كند، جاي شك است و مي‌توان گفت: آيا انسان، حق را شنيده و ديده و چشيده است يا باطل و نادرست را اما اگر نفس انسان به عالم برتر و فوق وهم و خيال دست يافت و به وادي مقدس عقل ناب و شهود تام و كشف صحيح راه يافت، در آنجا هرچه ديد و شنيد، حق و واقع و حقيقت و راست است؛ چون آنجا جولانگاه باطل و نادرستي نيست. از‌اين‌رو امكان دستيابي به عصمت در انسان وجود دارد.
    ب) انسان برتر، نه برتر از انسان: در طول تاريخ، بسياري از افراد به دليل بشر بودن انبيا، پيامبري‌شان را زير سؤال برده و از پذيرش دعوتشان روي برتافته‏اند. پيامبران الهي نيز با تأكيد بر بشر بودن خويش، موهبت خداوندي را دليل دستيابي به اين مقامات ويژه دانسته‏اند: إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ؛ «ما جز بشري مثل شما نيستيم، ولي خدا بر هريك از بندگانش كه بخواهد، منت مي‏نهد».
    بنابراين، نبايد از همانندي در انسانيت به گمراهي كشيده شويم و هيچ انساني را شايستة ارتباط با جهاني ديگر و دستيابي به مقامات والايي چون عصمت ندانيم. ما اگر خود چهرة حقيقي گناه را ـ چنان‏كه بايد‌ ـ درك نكرده‏ايم و آن ارادة قوي براي دوري از آنها را در خود نمي‏بينيم و خويشتن را اسير دام‏هاي شيطاني مي‏يابيم، نبايد همگان را با خود مقايسه كرده، هر سخني را كه فراتر از سطح انديشه‏مان است، انكار كنيم.
    ج) توانايي انجام گناه، نه آلودگي به آن: آنچه رهزن انديشة عصمت‏ستيزان قرار گرفته، اين پندار است كه با وجود گرايش‏هاي نفساني، گريزي از آلودگي به گناه نيست؛ غافل از آنكه در كنار اميالي كه آدمي را به زشتي‏ها فرا‌مي‏خوانند، همواره گرايش به خوبي نيز وجود دارد و در معصومان، اين گرايش‏ها هيچ‏گاه راهي براي به بار نشستن اميال دسته اول باقي نمي‏گذارند. به‌اصطلاح در اين انسان‌هاي والا، مقتضي انجام گناه همواره مانعي در پيش روي خود مي‏بيند و از فعاليت باز‌مي‏ماند.
    د) تعديل قوا، نه سركوب آنها: يكي از نكاتي كه توجه به آن، به بسياري از ترديدها پايان مي‏دهد، اين است كه عصمت به معناي سركوبي قواي نفساني و شهواني نيست؛ بلكه نيرويي است كه به هر‌كدام از گرايش‏هاي آدمي از راه حلال پاسخ مي‏گويد. «مثلاً سامعه از انسان صوت حَسَن مي‏خواهد، نه غنا، و شخص مي‏تواند صوت حسن را با صوت موزون و دلپذير بدون شائبة حرام تأمين كند... و نيز ساير قوا، هر‌كدام مقتضياتي دارند كه هم مي‏توان آن را از راه حلال تهيه كرد و هم از راه حرام. انبيا راه حرام را بستند و با حلال به مقتضيات قوا پاسخ دادند».

  • جبري يا اختياري بودن عصمت، مهم‌ترين پرسشي است كه اين مسئله پيش چشم خردمندان مي‏نهد؛ چرا‌كه ارزش آدمي به ارادة آزاد و اختيار اوست و جبري انگاشتن عصمت، معصومين را به ماشين خودكاري تبديل مي‏كند كه نه شايستة الگو شدن براي ديگران‏اند و نه سزاوار پاداش فراوان.
    اختيار آمد عبادت را نمك
    گردش او را نه اجر و نه عقاب
    جمله عالَم خود مسبِّح آمدند

    ورنه مي‌گردد به ناخواه اين فلك
    كه اختيار آمد هنر وقت حساب
    نيست آن تسبيح جبري مزدمند


    اين اشكال به‌سادگي قابل پاسخ است. سير اختياري انسان داراي دو ركن اساسيِ علم و اراده است. ما اگر گرفتار معصيت مي‏شويم، از‌آن‌رو است كه به زشتي گناه آگاهي كامل نداريم، يا از اراده‏اي قوي براي ترك آن برخوردار نيستيم. هر‌چه اين دو عامل تقويت شوند، دايرة گناهان آدمي، تنگ‏تر و تنگ‏تر خواهد شد. معصومين هم از‌نظر شناخت چنان‏اند كه زشتي و ناپسندي هر كار بدي را به چشم بصيرت مي‏بينند و هم به لحاظ اراده، چنان قدرتي دارند كه طوفان غرايز حيواني، عنان اختيار را از كف آنان نمي‏ربايد. اما مسئله به همين ‏جا خاتمه نمي‏يابد. پرسشي كه هنوز ذهن آدمي را به خود مشغول مي‏دارد، اين است كه چرا اين علم و ارادة آن‏چناني، در انحصار گروه اندكي است. درست است كه راه‌حل ذكر‌شده، مشكل اختيار معصومين را چاره مي‌كند، اما همچنان دليل برتري آنان بر سايرين بي‏پاسخ مانده است. شخص معصوم گناه را همچون مادة سمي مي‏بيند. از‌اين‌رو، فكر انجام آن را نيز از سر نمي‏گذراند. ما نيز اگر چنان علم و اراده‏اي مي‏داشتيم، از عصمت كامل برخوردار مي‏شديم.
    فيض روح‏القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‏كرد
    اين پرسش اصلي ـ ‌كه گاه از آن با عنوان «موهبتي بودن عصمت» ياد مي‏شود‌ ـ با پاسخ‏هاي مختلفي روبه‏رو شده است. يكي از پاسخ‌ها ـ كه در تأييد آن، از روايات مختلفي مي‏توان سود جست‌ ـ راه‌حل اين مشكل را در علم پيشين الهي جست‌و‌جو مي‏كند. به اين بيان كه خداوند پيش از آفرينش آدميان، با علم ازلي خود مي‏دانست كه گروهي از آنان بيش از سايرين از اختيار خود بهره مي‏گيرند و حتي اگر مورد موهبت‏هاي ويژه قرار نگيرند، با اعمال اختياري خود، سرآمد همگان خواهند شد. اين منزلتي كه اينان با سير اختياري خويش بدان مي‏رسيدند، سبب شد كه خداوند موهبت ويژة خود را به آنان عطا فرمايد و ايشان را از علم و اراده‏اي برخوردار كند كه به‌واسطة آن به مصونيت كامل برسند و در پرتو آن، راهنماياني مطمئن براي همة افراد بشر شوند. به‌عبارت‌ديگر، دليل اعطاي چنين موهبتي، علاوه بر پاداش به خود آنان، فراهم نمودن وسايل هدايت براي ساير انسان‌ها است. البته بايد توجه داشت كه كمك‌هاي الهي بر اساس ضابطه و قانون است. خدا به همة مؤمنين و به همة كساني كه در راه خير قدم بر‌مي‌دارند، مدد مي‌رساند؛ منتها مددي متناسب با تلاششان و بر اساس ضوابطي كه دارد.
    اين نكته را مي‏توان به‌خوبي از فرازهاي آغازين دعاي ندبه و نيز زيارت فاطمة زهرا استفاده كرد. همچنين در روايتي از امام صادق دربارة موهبت‏هاي ويژة الهي چنين آمده است: «از‌آنجا‌كه خداوند به هنگام آفرينش پيامبران مي‏دانست كه آنان از او فرمان‌برداري مي‌كنند و تنها او را عبادت كرده، هيچ‏گونه شركي روا نمي‏دارند [از موهبت‏هاي ويژة خويش برخوردارشان ساخت]. پس اينان به‌واسطة فرمان‌برداري از خداوند به اين كرامت و منزلت والا رسيده‏اند».

  • همة فرقه‏ هاي مسلمان، جز شمار اندكي از آنان، بر اين باورند كه پيامبران الهي حتي پيش از آنكه به رسالت برگزيده شوند، موحد و خداپرست بوده و انديشة خود را به شرك نيالوده‏اند.
    برخي براي اثبات عصمت در مقام عمل در صدد برآمدند كه دليل عقلي اقامه كنند. كتاب و سنت نيز گواه آن‌اند كه انبيا حتي قبل از رسالت خويش معصوم‌اند، و اين فضلي است از سوي خداي متعال كه انبيا در مقام عمل نيز معصوم از خطا باشند؛ زيرا اين امر موجب مي‌شود كه مردم بيشتر به آنان اعتماد ورزند و رفتارشان براي مردم الگو باشد و بتوانند به رفتار و گفتارشان تمسك جويند. آيات و روايات پرشماري بر عصمت انبيا در مقام عمل دلالت دارند كه به‌طور نمونه به يك آيه و يك روايت اشاره مي‌شود.
    يكي از آيات قرآني كه بر عصمت انبيا در مقام انديشه و عمل دلالتي روشن دارد، آيات شريفة قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ است. در اين آيات شيطان مي‌گويد: «به عزت و جلال تو سوگند كه همگان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان مخلص تو را».
    اما مخلَصين چگونه بندگاني هستند و چه خصوصياتي دارند كه ابليس مي‌دانست نمي‌تواند آنان را اغوا كند؟
    مخلَص كسي است كه خداوند متعال او را براي خودش خالص ساخته است. البته مخلَص غير از مخلِص است. مخلِصين كساني هستند كه كارشان را به‌طور خالص براي خدا انجام مي‌دهند، ولي مخلَصين انسان‌هايي هستند كه خدا آنان را خالص كرده است؛ نه‌تنها عملشان، بلكه خودشان نيز مخلَص‌اند؛ يعني سراسر وجودشان براي خدا خالص شده است و در اين افراد، بهره‌اي براي شيطان وجود ندارد.
    شكي نيست كه پيامبران الهي در زمرة مخلَصين هستند؛ چنان‌كه قرآن كريم در مورد حضرت يوسف مي‌فرمايد: إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ، يا در مورد حضرت موسي مي‌فرمايد: وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً.

  • پيامبران در تبيين و تفسير وحي نيز از عصمت برخوردارند و دليل نيازمندي به وحي، عصمت پيامبران در اين بخش را نيز به اثبات مي‌رساند. آيات متعددي نيز دلالت بر عصمت انبيا در تبيين و تفسير وحي دارند كه به يكي از آنها اشاره مي‌شود: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي.
    اين دو آيه به‌روشني دلالت دارند كه پيامبر بر اساس هوا و هوس سخن نمي‌گويد. از‌اين‌رو هرآنچه كه پيامبر پيرامون مسائل مختلف زندگي بيان مي‌كند، وحي الهي است. بدون شك از جملة اين سخنان تفسير و تبيين‌هايي است كه از وحي ارائه مي‌دهد.

  • پيامبران افزون بر دريافت وحي، در ابلاغ و پيام‏رساني نيز از عصمت الهي برخوردارند و پيام الهي را بدون كوچك‌ترين افزايش و كاهشي به انسان‌ها مي‌رسانند. همان دليلي كه اصل نيازمندي به وحي را ثابت مي‌كند، عصمت پيامبران در ابلاغ وحي را نيز اثبات مي‌كند. قرآن كريم اين حقيقت والا را متناسب با سطح درك تودة مردم، اين‏گونه بازگو مي‏كند: «داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‏كند؛ جز پيامبري را كه از او خشنود باشد، كه [در اين صورت] براي او از پيش رو و از پشت سرش نگهباناني برخواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پيام‏هاي پروردگار خود را رسانيده‏اند».

  • مراد از عصمت در دريافت وحي اين است كه پيامبران آنچه را كه خداوند به‌عنوان وحي بر آنها فرو‌مي‌فرستد، به‌صورت كامل و بدون هيچ‌گونه كم‌و‌كاست دريافت مي‌كنند.
    دليلي بر اينكه پيامبران در دريافت وحي معصوم‌اند، همان دليلي است كه نيازمندي به وحي را اثبات مي‌كند. به‌راستي اگر يگانه راه دستيابي به سعادت، خود، دستخوش خطا شود، ارمغان بعثت و ره‏آورد نبوت چه خواهد بود؟
    علاوه بر اين، چنان‌كه در وحي‌شناسي (درس چهارم) گذشت، حضوري بودن وحي، خود دليل ديگري بر خطا‌ناپذيري آن است.

  • يكي از مهم‌ترين ويژگي‌‏هاي پيامبران، عصمت آنان است. مراد از عصمت آن است كه پيامبران از انجام گناهان (اعم از صغيره و كبيره) مصون هستند. مراد از گناه اين است كه شخص معصوم مرتكب عملي نمي‌شود كه در لسان فقه «حرام» ناميده مي‌شود، و همچنين عملي را كه در لسان فقه «واجب» شمرده مي‌شود ترك نمي‌كند.
    گسترة عصمت انبيا شامل دريافت و ابلاغ و تبيين وحي و شامل انديشه و كردار پيامبران است.

  • آن‌چنان‌كه گذشت، تنها راه دستيابي به وحي، پيامبران هستند؛ ولي جريانات اجتماعي و مسائل تاريخي به‌روشني دلالت دارند كه هميشه عده‌اي سود‌جو و فرصت‌طلب وجود دارند كه راه تشخيص حق از باطل را با مشكل دچار مي‌كنند و با ادعاهاي دروغين خود موجبات شك و گمراهي انسان‌ها را فراهم سازند.
    بر اين اساس سؤال مهمي كه مطرح مي‌شود، اين است كه راه شناسايي پيامبران و فرستادگان الهي كدام است؟
    در پاسخ به اين پرسش توجه به نكاتي لازم است:
    الف) در عرف عقلاي عالم رسم بر اين است كه وقتي شخصي ادعا مي‌كند كه از‌طرف شخص يا مقامي مأمور به كاري شده است و يا پيغام و خبري از جانب او دارد، در‌صورتي‌كه يقين به ادعاي او نداشته باشند، از او طلب دليل و نشانه‌اي مي‌كنند كه دلالت كند او فرستاده و پيام‌آور است. در صورت ارائة دليل و شاهد به سخنان او گوش داده و پيامش را مي‌پذيرند.
    ب) هرچه فرستندة پيام مهم‌تر و پيام نيز داراي اهميت بيشتر و در امور مهم و سرنوشت‌ساز باشد، پيام‌آور بايد دليل و شاهد محكم‌تري براي اثبات ادعايش ارائه كند.
    ج) مسئلة پيام‌آوري از جانب خداوند عالم، آن‌هم در مسئلة مهمي كه مربوط به سرنوشت و سعادت انسان‌ها است، از اين قاعده مستثنا نيست. از‌اين‌رو مدعيان پيامبري بايد دليل يا شاهدي قوي براي ادعايشان مبني‌بر اينكه از جانب خداوند مبعوث به رسالت شده‌اند، اقامه كنند.
    بنابر‌اين في‌الجمله وجود نشانه و دليل براي انبيا ضرورت دارد؛ چون تا نشانه‌اي نباشد، حجت بر مردم تمام نمي‌شود. بر همين اساس بر خداوند لازم است كه پيامبران را مجهز به نشانه‌ها (‌آيت) كند تا نقض غرض در ارسال رسل لازم نيايد. در لسان انديشمندان مسلمان از اين شاهد و دليل به علت ويژگي‌هايي كه بايد داشته باشد، تعبير به «معجزه» شده است. بر همين اساس، از ديدگاه انديشمندان مسلمان، مهم‌ترين راه شناسايي پيامبران راستين آن است كه با مشاهدة مستقيم يا شنيدن خبرهاي متواتر و يقين‏آور به صدور معجزه از آنان يقين كنيم. معجزه، بر اساس معناي لغوي، به معناي كاري است كه ديگران از انجام آن ناتوان‌اند و متكلمان در شرايط آن، اموري از‌اين‌دست را بر‌مي‏شمارند: خارق‏العاده بودن، همراهي با ادعاي نبوت، هماهنگي با توانايي‏هاي ادعا‌شده، همراه بودن با تحدي و مبارزطلبي، و ناتواني ديگران از انجام مثل يا مشابه آن. اين شرايط را عقل درك مي‌كند.
    در چگونگي دلالت معجزه بر صدق مدعيان پيامبري نيز تبيين‏هاي گوناگوني به عمل آمده كه يكي از آنها چنين است: الف) توانا‌سازي دروغ‌گويان به انجام معجزه، موجب نقض غرض الهي است؛ چون موجب گمراهي انسان مي‌شود. ب) خداوند حكيم است. از‌اين‌رو كاري كه موجب نقض غرض شود را انجام نمي‌دهد. در نتيجه خداوند دروغ‌گويان را قادر به انجام معجزه نمي‌كند. بسياري از انديشمندان مسيحي نيز معجزه را مهم‌ترين نشانة ارتباط با عالَمي ديگر خوانده و برخي از آنان نقض قوانين طبيعي را مهم‌ترين ويژگي معجزه و نشانة دخالت مستقيم خداوند دانسته‏اند. افزون بر آنچه گذشت، بشارت پيامبران پيشين (و تحقق پيش‏گويي آنان دربارة پيامبر بعدي) را مي‏توان از ديگر نشانه‏هاي برخورداري از وحي به‌شمار آورد. همچنين گاه اموري چون «پايداري تاريخي يك دين با وجود توطئه‏ها و دسيسه‏هاي دشمنان» و نيز «غناي محتوايي آن»نمايانگر وحياني بودن دين قلمداد شده است. اما حقيقت اين است كه پايداري تاريخي را نمي‏توان دليل حقانيت دانست؛ زيرا چه‌بسا انديشه‏هاي نادرستي كه سالياني متمادي دوام مي‏يابند. اثبات غناي محتوايي نيز از دسترس تودة مردم به‌دور است. با‌اين‌همه، با جمع و انباشت قرايني از‌اين‌دست مي‏توان براي اعتماد به يك دين، پشتوانه‏هاي بيشتري فراهم ساخت.

سایت رسمی

مرکز آموزش مجازی ونیمه حضوری موسسه امام خمینی بلوار امین 20متری گلستان پلاک 27

Daftar.ictu@qabas.net

(+98)25-32908193

Site::public.tanke_you_message