پرسش و پاسخ

  • دیدگاه‌های مختلفی در باب وحی وجود دارد که ما به فراخور بحث‌مان و به سبب اهمیت برخی از آنان تنها به چهار دیدگاه در این باره اشاره می‌کنیم.
    1. دیدگاه مشهور علما و متکلمان شیعه؛
    2. وحی تجلی باطنی پیامبر است؛
    3. وحی شگرد مصلحان برای رهبری بر جامعه است؛
    4. وحی نوعی تجربة دینی پیامبر است.
    در این مقال و در ادامه تلاش می‌شود این نظریات به اختصار، مورد بحث قرار گیرد.

  • بر اساس آنچه در كتاب‏هاي كلامي مانند الملل و النحل اثر شهرستاني، (ج2، ص251) و كشف‌المراد في شرح تجريد الاعتقاد اثر علامه حلي، (ص348) آمده است، این شبهه به شبهة براهمة هند معروف است که به نوعی در گفتار دئیست‌ها نیز مشاهده می‌شود. آنان با تشكيل برهاني ذوحدين، نيازمندي به دين وحياني را چنين به چالش کشیده‏اند که: آنچه پيامبران مي‏آورند، يا موافق عقل است، يا مخالف آن. در صورت نخست، عقل به‌تنهايي كافي است و نيازي به ره‏آورد پيامبران نيست. در صورت دوم نيز آموزه‏هاي وحياني را به دليل خردستيزي‏شان بايد كنار نهاد، و در هر دو صورت نیازمند وحی نیستیم.
    در پاسخ باید گفت این‌که امور یا عقل‌ستیز هستند یا عقل‌پذیر؛ نوعی مغالطة سفید و سیاه است یعنی همه چیز را یا باید سیاه دید یا سفید. اما ما می‌توانیم امر سومی یعنی خاکستری نیز داشته باشیم. یعنی شق سومی داریم که عبارتست از عقل‌گریز. یعنی اموری که فراتر از دریافت‌های عقلی است. از باب نمونه دین دربارة حوادث پس از مرگ صحبت می‌کند و یا از برخی حوادث تاریخی که تاکنون کسی از آن خبر نداشته و مانند آن حرف می‌زند که نمی‌تواند از مصادیق عقل‌پذیر یا عقل‌ستیز قرار بگیرد. به راستی اگر وحی از داستان آدم و حوا سخن نمی‌گفت هرگز عقل را به آن راهی بود. آیا بحث نکیر و منکر، بحث فشار قبر و مانند آن را هرگز عقل می‌فهمد. بنابراین باید در پاسخ به سوال بالا چنین گفت که با مراجعه به محتوای دین به ویژه اسلام می‌توان موارد بسیاری یافت که برتر از عقل است و عقل بشری را راهی به فهم آن نیست مگر به کمک وحی.

  • گفت‏وگوهایی كه ميان معتقدان به وحی و منكران وحي روي می‌دهد، نمونه‏اي است از صف‏آرايي دو گروه كه يكي بر خودكفا بودن عقل تأكيد مي‏ورزد و براي دستيابي به سعادت، نيم‏نگاهي نيز به آسمان نمي‏اندازد، و ديگري كه بر كاستي‏هاي انديشة آدمي انگشت مي‏گذارد و بر ضرورت بهره‏گيري از معرفتي وحياني پاي مي‏فشارد. وحي‏ستيزان ـ ‌كه گاه به وجود خداوند باور دارند و لزوماً خداناگرا نيستند‌ـ بسته به معارف بشري رايج در هر روزگار، گاه عقل استدلالي و فلسفي را به مصاف وحي مي‏فرستند و گاه علم تجربي را جايگزين دانش‏هاي ديگر مي‏سازند.
    در جهان غرب، مكتب دئيسم (Deism) نمايانگر رويكردي است كه مي‏خواهد ديني صرفاً طبيعي و برخاسته از آموزه‏هاي عقلي ارائه دهد. اصطلاح دئيسم براي نخستين‌بار در قرن شانزدهم ميلادي دربارة كساني به كار رفت كه اسرار وحياني و الهامات فراطبيعي را امري باطل و نادرست به‌شمار مي‏آوردند. بيشتر افرادي كه در زمرة اين مكتب قلمداد شده‏اند، با اديان وحياني سر ستيز داشته، درصدد بودند ديني صرفاً طبيعي و برآمده از آموزه‏هاي عقلي ارائه دهند؛ (ر.ك: فردريك كاپلستون،تاريخ فلسفه، ج5، ترجمة اميرجلال‏الدين اعلم، ص178‌ـ‌182).
    هرچند پاره‏اي از آنان نيز اديان وحياني را مي‏پذيرفتند و بر اين باور بودند كه اين اديان داراي هيچ امر خردستيز يا حتي خردگريزي نيستند. به‌طور نمونه، جان تولند (1670‌ـ‌1722‌م) با انتشار كتاب مسيحيت غيرمرموز درصدد اثبات اين ادعا برآمد كه هيچ‌يك از آموزه‏هاي دين مسيح در تضاد با عقل يا حتي فراتر از درك آن نيست و آنچه از اين امور در كتاب مقدس به چشم مي‏خورد، از آثار تلبيس و حيَل كشيشان و بي‏دينان است. بنابراين، واژة دئيست، طيف گسترده‏اي از دين‏ستيزان و دين‌داران را در‌بر‌مي‏گيرد كه وجه مشترك آنان، خردگرايي افراطي است؛ گرچه كاربرد اصلي آن دربارة خداباوراني است كه با انكار هرگونه معارف وحياني، عقل را جانشين و بي‏نياز‌كننده از وحي مي‏دانند. به گفتة كلارك (1675‌ ـ ‌1729‌م) برخي از دئيست‏ها افزون بر اينكه خدا را قادر مطلق و آفرينندة جهان مي‏دانستند، بر اين باور بودند كه خالق هستي از تدبير امور جهان دست نكشيده، از آدميان رفتار اخلاقي و ديني مي‏طلبد و در جهاني ديگر، نيكان را پاداش مي‏دهد و بَدان را به كيفر مي‏رساند. دئيست‏هاي ديگر برخي از اين آموزه‏ها را نمي‏پذيرفتند، اما همة آنان هم‏نوا با يكديگر دين وحياني را برنمي‏تابيدند و عقل بشري را خودكفا مي‏ناميدند.
    (William Rowe, "Deism", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, v.2, p.854)
    آنچه بر وحي‏ستيزي دئيست‏ها و بسياري ديگر از دين‏گريزان تأثير عميقي نهاده، پيشرفت خيره‏كنندة علوم تجربي در قرون اخير است كه اين گمان را پديد آورده كه با بهره‏گيري از دانش تجربي، هيچ گِرِهي بسته نمي‏ماند. همچنین آنان به سبب عمل‌کرد غلط آبای کلیسا ـ که به نام دین وحیانی، هر آنچه را که خود می‌خواستند به نام دین بر مردم و جامعه تحمیل می‌کردندـ تلاش نمودند با فاصله گرفتن از وحی (یا همان کلیسا) و تنها بر اساس عقل خود با خدا مواجه شوند و عقل بشری را برای سعادت کافی بدانند.

  • وقتي انسان به آفرينش آسمان‏ها و زمين مي‏انديشد، هيچ پديده‏اي را بي‏هدف نمي‏بيند و از نظم به‌كار‌رفته در يكايك موجودات و هماهنگي آنها با يكديگر در شگفت مي‏ماند. امام علي با اشاره به شگفتي‏هاي نهفته در آفرينش موجودات مي‌فرمايد:
    اگر در بزرگي قدرت و كلاني نعمت او مي‏انديشيدند، به راه راست باز‌مي‏گرديدند، و از آتش سوزان عذاب مي‏ترسيدند؛ ليكن دل‏ها بيمار است و بينش‏ها عيب‏دار. آيا به خُردترين چيزي كه آفريده نمي‏نگرند كه چه‌سان آفرينش او را استوار داشته و تركيب آن را برقرار؟ آن را شنوايي و بينايي بخشيده و برايش استخوان و پوست آفريده. بنگريد به مورچه و خردي جثة آن و لطافتش در برون و نهان. ... نعمت‏دهنده او را وانگذارد و پاداش‏دهنده محرومش ندارد؛ هرچند بر خشك‏سنگي باشد صاف و تابان، يا بر سنگي فسرده در بيابان، و اگر بنگري در گذرگاه‏هاي خوراك او كه چه‌سان از بالا و زير پيوسته است به هم، و آنچه درون او است از غضروف‏هاي آويخته به دنده تا شكم، و آنچه در سرِ او است از چشم و گوش هم، از آفرينش او جز شگفتي نتواني، و در وصف او به رنج درماني. پس بزرگ است خدايي كه او را بر دست و پايش بر پا داشت و بر ستون‏هاي بدنش نگاه داشت. (نهج ‏البلاغه، ترجمة سيد‌جعفر شهيدي، خطبة 185)
    هنگامي كه به اين حقيقت دست يافتيم كه زندگي انسان بازيچه نيست و خداي حكيم آدمي را به خود واگذار نكرده است، (این موارد مباحثی است که در خداشناسی مورد بحث قرار می‌گیرد و به اثبات می رسد) ناچار بايد از غفلت و بي‏خبري درآييم و به دنبال كشف برنامه‏اي براي تأمين سعادت خويش برآييم. در گام نخست، حس و عقل را در پي‏ريزي برنامه‏اي همه‏جانبه براي زندگي اين‌جهاني نيز كارآمد نمي‏يابيم، چه رسد به اينكه دورنماي زندگي پس از مرگ را ترسيم كنند و راه درست زيستن را بنمايانند. حتی روشنفکران غرب نیز بر این نظر باور دارند. از باب نمونه ژان ژاك روسو (1712‌ـ‌1778‌م) در اين باره مي‏گويد:
    «براي كشف بهترين قوانيني كه به دردِ ملل بخورد، يك عقل كُل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند، ولي خود هيچ حس نكند؛ با طبيعت رابطه‏اي نداشته باشد، ولي آن را كاملاً بشناسد؛ سعادت او مربوط به ما نباشد، ولي حاضر بشود به سعادت ما كمك كند. ... بنا بر آنچه گفته شد، فقط خدايان مي‌توانند ـ‌چنان‌كه شايد‌و‌بايد‌ـ براي مردم قانون بياورند» (ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعي، ترجمة غلامحسين زيرك‏زاده، ص81).
    از‌اين‌رو، توجه به حكمت الهي ما را به منبعي ديگر از معرفت رهنمون مي‌شود كه در منابع ديني «وحي» ناميده شده است. پيامبران الهي با برخورداري از اين موهبت ويژه، هدايتگري ديگر آدميان را به عهده مي‏گيرند. پيشوايان معصوم شيعه اين برهان را با بيان‏هاي گوناگون پرورانده و خردمندان و حق‏جويان را وام‌دار خويش ساخته‏اند؛ چنان‏كه امام رضا مي‌فرمايند:
    از‌آنجا‌كه در آفرينش مردمان و نيروها [و استعدادها]ي آنان، آنچه كه به‌طور كامل به مصالحشان رساند، وجود نداشت و آفريدگار برتر از آن بود كه [به چشم ظاهر] ديده شود [و ارتباط مستقيم با وي برقرار شود]، ... چاره‏اي جز اين نبود كه فرستاده‏اي معصوم ميان او و آدميان ميانجي شود و امر‌و‌نهي الهي را به ايشان رساند. (محمد‌باقر مجلسي، بحارالانوار، ج7، ص40)
    قرآن كريم، با اشاره به اين دليل، باز شدن راه وحي را موجب بسته شدن راه عذر مردمان مي‏داند و بر اين نكته مهر تأييد مي‏نهد كه اگر پيامبران الهي نبودند، تودة مردم مي‏توانستند نارسايي حس و عقل را سبب گمراهي خود بخوانند و براي بي‏ايماني خويش دليلي فراهم سازند و خداوند نیز با تأکید بر این مسأله می‌فرمایند: «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّه‏ِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛ پيامبراني كه بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براي مردم پس از [فرستادن] پيامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتي نباشد و خدا توانا و حكيم است». (نساء (4)، 165).
    بنا بر مقدماتی که گذشت می‌توان برهاني با مقدمات زير بیان داشت:
    1. خداوند حكيم كار لغو و بيهوده نمي‏كند وآدمي را براي رسيدن به كمال‌نهايي و سعادت‌جاودانه آفريده‌است؛
    2. زندگي دنيا مقدمة زندگي آخرت است وسعادت و شقاوت ابدي در گرو چگونه‌زيستن در اين جهان است؛
    3. انتخاب مسير زندگي، افزون بر اراده، وابسته به شناخت و آگاهي است؛
    4. ابزار عمومي شناخت (حس و عقل) از درك راه درست زندگي و چگونگي رابطة دنيا و آخرت ناتوان است؛ زيرا حس و عقل هم محدود و هم خطاپذيرند. حواس پنج‌گانة انسان محدود به همين عرصه‌هاي مادي بوده و تنها قابليت درك امور پيراموني انسان را دارند. همچنين عقل انسان نيز از درك بسياري از امور عاجز است. عقل نمي‌تواند جزئيات راه‌هاي رسيدن انسان به سعادت نهايي را درك كند.
    نتيجه: بنابراين لازم است خداوند حكيم به اقتضاي حكمتش براي رسيدن انسان‌ها به كمال و سعادت نهايي معارفي را در اختيار آنها قرار دهد.
    از این برهان چنين به دست مي‏آيد كه آدميان هر اندازه درجات تعالي را بپيمايند و به پيشرفت‏هاي علمي و عقلي دست يابند، در برابر آموزگاران آسماني همچون طفل دبستاني‏اند و پاسخ بسياري از پرسش‌هاي بشري را جز در مكتب پيامبران نمي‏يابند. امروز هرچند دوران نبوت به پايان رسيده است، ميراث جاويدان پيامبر گرامي اسلام چشمة جوشاني است كه هيچ‏گاه كاستي نمي‏پذيرد (نهج ‏البلاغه، ترجمة سيد‌جعفر شهيدي، خطبة 198) و نسخة هدايتي است كه هيچ پرسشي را بي‏پاسخ نمي‏گذارد. امام علی نیز در این باره می‌فرمایند «(خداوند) نور (هدايت) خود را با قرآن تمام گرداند، و دين خود را بدان به كمال رساند، و جان پيامبر خويش را هنگامي ستاند كه از رساندن احكامي كه موجب رستگاري آفريدگان است، فارغ ماند. ... چيزي از دين خويش را از شما پنهان نداشته، و آنچه را از آن خشنود باشد يا نپسندد، وانگذاشته». (همان، خطبة 183)

  • ـ علامه جعفري، محمدتقي، فلسفه و هدف زندگي، تهران: كتابخانة صدر.
    ـ ـــــــــــــــــ، ايدئال زندگي و زندگي ايدئال، تهران: آرمان، 1354‌ش.
    ـ علامه مصباح يزدي، محمدتقي، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسي، كيهان‏شناسي، انسان‏شناسي)، قم: انتشارات درراه‌حق، 1367‌ش.
    ـ علامه جوادي آملي، عبدالله‏، ، مبدأ و معاد، چاپ سوم، [بي‏جا]: انتشارات الزهراء، 1372
    ـ استاد شهید مطهری، مرتضی، فطرت، تهران: صدرا، 1369.
    ـ آیت‌ا... مکارم شیرازی، ناصر ، معاد و جهان پس از مرگ، قم: مطبوعاتي هدف، 1396ق.
    ـ رجبي، محمود، انسان‏شناسي، قم: مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام‌خميني، 1380‌ش.
    ـ واعظي، احمد، انسان از ديدگاه اسلام، تهران: سمت، 1377‌ش.
    ـ نصري، عبدالله، فلسفة آفرينش، قم: معارف،1383‌ش.
    ـ شاكرين، حميدرضا، راز آفرينش، قم: معارف، 1386ش.
    ـ جمعی از نویسندگان زیر نظر محمود فتحعلی،‌ انسان، راه و راهنماشناسی (مبانی اندیشه اسلامی3)، قم: مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام‌خميني، 1390‌ش (ویراست جدید؛ درس 1-3)
    ـ عبدالرسول عبوديت و مجتبي مصباح، خداشناسي فلسفي (مباني انديشة اسلامي 2)، فصل 10 و 14؛ قم: مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام‌خميني، 1390‌ش
    ـ عسكري سليماني اميري، مقالة‌ «خدا و معناي زندگي»، در مجلة: نقد و نظر، ش31ـ32، پاييز و زمستان 1382.
    ـ اونامونو، ميگل د.، درد جاودانگي، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، چاپ دوم، تهران: نشر البرز، 1370.
    ـ زرشناس، شهريار، درآمدي بر اومانيسم و رمان‌نويسي، تهران: برگ، 1370.
    ـ صانع‌پور، مريم، نقدي بر معرفت‌شناسي اومانيستي، تهران: مؤسسة فرهنگ و انديشة معاصر، 1378.
    ـ عسكري خانقاه، اصغر و محمد‌شريف كمالي، انسان‏شناسي عمومي، تهران: سمت، 1378.
    ـ هاموند، كريستيان، سفر به ناشناخته‏ها: آن سوي مرگ، معماي ارواح، ترجمة ارغوان جولايي، تهران: انتشارات جويا، 1374.
    ـ هايز، پاتريشيا، نگهبان دروازه: ارتباط با ارواح، ترجمة فريده مهدوي دامغاني، [بي‏جا]: مترجم، 1372.
    ـ هوپر، جوديث و ديك ترسي، جهان شگفت‏انگيز مغز، ترجمة ابر

  • در مباحث انسان‌شناسي ابتدا به مباحثي مانند ساحت‌هاي دوگانة انسان، تجرد روح انسان، اصالت و جاودانگي روح، و مسئلة معاد اشاره كرديم و ادلة متناسب با اين معارف مطرح شد. در ادامه به تبيين سرشت مشترك، فطرت، خلافت الهي، كرامت ذاتي و اكتسابي انسان پرداختيم. نيز فلسفة آفرينش و معناداري زندگي انسان را بيان كرديم. در‌واقع،‌ مباحث انسان‌شناختي مقدمه‌اي است براي بحث از راه‌شناسي و راهنماشناسي؛ يعني معارف مربوط به وحي، نبوت، امامت، ولايت فقيه و...؛ زيرا اگر انسان را داراي روحي مجرد بدانيم كه در مقابل بدن مادي از اصالت و جاودانگي برخوردار است و زندگي دنيوي او مقدمه‌اي براي زندگي اخروي و سعادت نهايي باشد، با توجه به محدوديت‌هاي معرفتي انسان، اين پرسش به وجود مي‌آيد كه راه رسيدن انسان به سعادت اخروي چيست و چه كسي بايد انسان را در رسيدن به اين هدف غايي راهنمايي كند.
    بديهي است بر اساس حكمت الهي، وحي و نبوت ضرورت پيدا مي‌كند. رسيدن انسان به مقام خلافت الهي و كرامت اكتسابي نيز نيازمند شناخت راه صحيح و حقيقي و بهره‌مندي از راهنمايي مناسب است. همچنين گفته شد كه معناداري زندگي در گرو آن است كه زندگي دنيا و خوشي و رنج‌هاي آن را مقدمة رسيدن سعادت اخروي بدانيم. همة اين امور مبتني بر شناخت راه و راهنماي رسيدن به سعادت نهايي است. بنابراين باید به مباحث راه و راهنماشناسي نیز پرداخت.

  • پرسش مهم ديگري كه در طول مباحث فوق مطرح مي‌شود، چرايي كمال نهايي است. به اين معنا كه آيا زندگي ارزش زيستن دارد؟ اين پرسش فرض را بر اين مي‌گيرد كه زندگي انسان داراي هدفي است و خالق جهان در فعل خويش هدفمند بوده و بنا بر فرض، ‌هدف خالق رسيدن انسان به كمال بوده است. ولي با توجه به آلام و شرور و سختي‌هايي كه در مسير زندگي انسان وجود دارد، آيا مي‌توان چنين زندگي‌اي را ارزشمند و معنادار تلقي كرد؟
    مهم‌ترين خاستگاه اين پرسش، رنج‌ها و ناكامي‌هايي است كه انسان‌ها در زندگي خويش با آنها مواجه‌اند. از‌اين‌رو، همواره اين پرسش را در ذهن خويش دارند كه آيا زندگي (حتي هدفمند) آن‌قدر ارزشمند است كه در مقابل اين‌همه رنج و سختي باز‌هم معنادار باشد؟ آيا هدفمندي آفرينش مي‌تواند توجيه‌گر اين‌همه رنج‌ها و شكست‌هاي گوناگون باشد؟ اگر زندگي ملازم با اين‌همه ناملايمات و ناكامي‌ها است، آيا آفرينش انسان معنادار است يا نه؟.
    بايد مشخص كنيم كه مراد از معناي زندگي چيست و چه رابطه‌اي با هدف زندگي دارد. آيا هدفمندي زندگي براي معنادار بودن آن كفايت مي‌كند؟ آيا رسيدن به سعادت جاويد اخروي (تقرب الهي) به‌عنوان هدف زندگي، توجيه‌كنندة معناداري زندگي است؟
    در پاسخ به اين پرسش مي‌گوييم كه معناي زندگي با هدف زندگي متفاوت است. اگر كسي هدف واقعي خود را تشخيص دهد، بي‌درنگ نمي‌توان گفت كه زندگي او معنادار است، بلكه زندگي در صورتي معنادار خواهد بود كه در راستاي آن هدف قرار گرفته باشد. بنابراين،‌ هر‌چه بيشتر مجموعة زندگي ما در راستاي هدف قرار بگيرد، زندگي ما معنادارتر مي‌شود. از‌اين‌رو،‌ مي‌توان زندگي معنادار را اين‌گونه تعريف كرد: زندگي‌اي كه در آن هدف واقعي از زندگي معلوم شده و كل زندگي در راستاي هدف قرار گرفته باشد. بر اين اساس، اگر كسي هدف واقعي زندگي را مشخص نكند، يا اينكه هدف زندگي را در راستاي تحقق آن هدف واقعي قرار ندهد، زندگي‌اش معنادار نخواهد بود. (عسكري سليماني اميري، «خدا و معناي زندگي»، در: نقد و نظر، ص102)
    با توجه به نكتة فوق، معناداري زندگي از سويي به فعل الهي (آفرينش انسان)، و از سوي ديگر، به فعل انسان برمي‌گردد. نقش خداي متعال در معنابخشي به زندگي انسان آن است كه آفرينش او را به‌گونه‌اي طراحي كند كه داراي هدفي متعالي و متناسب بوده و همچنين زمينه‌هاي رسيدن انسان به آن هدف را فراهم كند.
    در تبيين فلسفة آفرينش انسان گفته شد كه خداي متعال انسان را براي رسيدن به سعادت اخروي آفريده و اين سعادت نهايي همان قرب الهي است كه از سويي، ميل به آن در فطرت انسان نهادينه شده است و از سوي ديگر، دليل عقلي و نقلي هدف از آفرينش انسان را رسيدن به سعادت اخروي بيان كرده‌اند. از‌طرف ديگر، ‌خداي متعال زمينه‌ها و شرايط لازم را براي تحقق اين هدف فراهم كرده است؛ زيرا:
    - پيامبران و ائمه معصوم را براي راهنمايي انسان‌ها معرفي كرده است؛
    - وحي الهي را براي آگاهي انسان از طريق و شيوة هدايت نازل كرده است؛
    - عقل را به‌عنوان ابزاري قابل اعتماد در درك حقيقت و شناخت راه صحيح در نهاد انسان قرار داده است؛
    - انسان را موجودي مختار آفريده است تا با انتخاب آگاهانه مسير صحيح سعادت را انتخاب كند؛
    - همة‌ امكانات مادي را براي نيازهاي مادي انسان فراهم كرده است تا در رسيدن به كمال نهايي هيچ كمبودي نداشته باشد؛
    - با توجه به عدالت و حكمتش، عالَم قيامت را به‌عنوان موطن اخروي انسان در نظر گرفته است تا مصلحان به سعادت ابدي و مفسدان به شقاوت ابدي نايل شوند.
    توجه به اين زمينه‌ها، نقش خداي متعال را در معنابخشي به زندگي روشن كرده و موجب مي‌شود هر‌گونه توهم بي‌معنايي زندگي از سوي خدا برطرف شود.
    نقش انسان در معنابخشي به زندگي اين است كه براي تحقق آن هدف متعالي تلاش و همت لازم را به كار بگيرد. بر اين اساس، اولاً، انسان بايد هدف حقيقي آفرينش خويش را بشناسد؛ ثانياً، زمينه‌هاي اختياري تحقق آن هدف حقيقي را فراهم كند، همانند شناخت مبدأ و معاد، اطاعت از دستورات خداي متعال، ايجاد زمينه‌هاي مادي مورد نياز و... .
    دغدغة انسان نسبت به معناداري زندگي ناشي از حب ذات او است. از‌آنجا‌كه انسان داراي حب ذات است، نگران معناداري يا بي‌معنايي زندگي است. اگر انسان نگران زندگي خويش نبود، از مشكلات زندگي‌ شكايت نكرده و مدعي بي‌معنايي آن نبود. ريشة توهم بي‌معنايي نيز رنج‌هاي گوناگوني است كه در مسير زندگي بر انسان تحميل مي‌شوند؛ ولي وقتي انسان سعادت نهايي را هدف زندگي خويش قرار دهد و بر اساس ادله‌اي به اين اطمينان برسد كه همة ابعاد زندگي وي براي رسيدن به آن هدف مطلوب است و حتي وجود رنج‌ها، شكست‌ها و ناكامي‌هاي زندگي نيز مقدمه‌اي براي رسيدن به سعادت نهايي است، ديگر وجود اين رنج‌ها و سختي‌ها مشكلي براي معناداري زندگي ايجاد نمي‌كند. زماني زندگي بي‌ارزش است كه رنج‌هاي فراوان، هيچ تأثير ارزشمندي در زندگي انسان نداشته باشند. ولي اگر رنج‌هاي زندگي را از سويي، لازمة زندگي دنيايي بدانيم و از سوي ديگر، آنها را مقدمه‌اي براي سعادت نهايي قلمداد كنيم، چنين زندگي‌اي معنادار و ارزشمند خواهد بود.

  • پس از اینکه گفتیم اصل خلقت به سبب فیاضیت خداوند است؛ خلقتِ جهان نیز برای رسیدن موجودات و انسان به کمال است؛ و خلقت انسان نیز برای رسیدن به کمال نهایی خود است؛ اکنون پرسش بعدي اين است كه كمال نهايي انسان چيست؟ انسان در زندگي دنيوي خود براي رسيدن به چه كمالي بايد تلاش كند؟ خداي متعال چه نوع كمالي را هدف آفرينش انسان قرار داده است؟
    براي تشخيص هدف خداي متعال از آفرينش انسان و تبيين مراد خداوند از كمال از آيات قرآن كريم (که در جای خود حجیت آن به اثبات رسیده است)‌ بهره مي‌گيريم.
    قرآن كريم تأكيدي ويژه‌ بر هدف‌داري آفرينش انسان دارد. خداوند متعال در قرآن مي‌فرمايد: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ؛ آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‏ايم و اينكه شما به‌سوي ما بازگردانيده نمي‏شويد» مؤمنون (23)، 115. همچنين مي‌فرمايد: «أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًي؛ آيا انسان گمان مي‏كند بي‏هدف رها مي‏شود» قيامت (75)،‌ 36. اين آيات به‌صراحت بر هدفمندي خداي متعال در آفرينش انسان دلالت مي‌كنند. ولي پرسش اساسي اين است كه كمال مورد نظر خداي متعال چيست؟ بر اساس آيات شريفة قرآن، خداي متعال چه نوع كمالي را شايستة انسان مي‌داند؟
    آيات شريف قرآن موارد گوناگوني را در تبيين كمال انسان مطرح كرده‌اند. برخي آيات شريفة ‌قرآن كريم، آزمايش و امتحان را هدف آفرينش انسان معرفي مي‌كنند: «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛اوست كسي كه آسمان‌ها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدام‏يك نيكوكارتريد» هود (11)، 7. از‌آنجا‌كه انسان موجودي مختار بوده و رسيدن به كمال براي او امري اختياري است،‌ خداي متعال با آفرينش انسان در اين عالَم مادي زمينه را براي امتحان وي فراهم نموده است، تا با اختيار خويش عمل صالح انجام دهد. در اين آية ‌شريفه، امتحان انسان براي انجام عمل صالح هدف آفرينش قلمداد شده است.
    آيات ديگري نيز عبادت و بندگي را هدف آفرينش انسان برشمرده‌اند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛ «و جن و انس را نيافريدم، جز براي آنكه مرا بپرستند» ذاريات (51)، 56 . عبوديت و بندگي خداي متعال از اهدافي است كه خداوند انسان و جنّ را براي رسيدن به آن آفريده است. البته نه به اين معنا كه خداوند متعال نيازي به اين عبادت داشته باشد.
    ز عشق ناتمام ما، جمال يار مستغني است
    به آب و رنگ و خال و خط، ‌چه حاجت روي زيبا را
    امير‌المؤمنين دربارة بي‌نيازي خداوند از عبادت انسان مي‌فرمايند:
    «فإنّ الله سبحانه و‌تعالي خلقَ الخلقَ حين خلقهم غنياً عن طاعتهم آمِناً من معصيتهم لأنّه لا تَضُرّهُ معصيةُ من عَصاه و‌لا تَنفَعُه طاعةُ من أَطاعَه؛ خداوند متعال مخلوقات را آفريد، در‌حالي‌كه از اطاعت آنها بي‌نياز و از معصيتشان در امان بود؛ زيرا نه نافرماني اهل معصيت به او ضرري مي‌رساند و نه اطاعت اهل ايمان به او سودي مي‌بخشد».(محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج64، ص315)
    بنابراين رسيدن انسان به مقام بندگي هدف مهمي است كه انسان براي آن آفريده شده است و تحقق همين هدف است كه تقرب به خداي متعال و وجود نامحدود را براي انسان فراهم مي‌كند. در جمع بين دو هدف ياد‌شده، يعني آزمايش و بندگي مي‌گوييم كه آزمايش مطلوب بالعرض و بندگي و تقرب به خداوند متعال، هدف بالذات خداي متعال است. به‌عبارت‌ديگر، انسان‌ها در اين عالَم آفريده شده‌اند تا پس از گذراندن موفقيت‌آميز آزمايش دنيوي و تبعيت از دستورات الهي به بندگي و تقرب به خداي متعال و سعادت جاويد اخروي نايل آيند. پس مي‌توان گفت:
    اولاً، هدف زندگي انسان محدود به زندگي دنيايي نيست و بايد اين هدف را در زندگي جاويد (عالَم آخرت) جست؛
    ثانياً، هدف زندگي انسان، بازگشت به حقيقت اصلي و نامحدود، يعني تقرب به خداوند متعال است؛
    ثالثاً، راه رسيدن به اين حقيقت غايي،‌ بندگي و اطاعت (ايمان و عمل صالح، به‌عنوان دو ركن اساسي بندگي) است.

  • تا اينجا روشن شد كه فعل خداوند متعال داراي غايت و هدف است و اينكه هدف خداوند از آفرينش استكمال ذات خويش نبوده، بلكه آفرينش مخلوقات مقتضاي ذات فياض خداوند است. همچنين بيان كرديم كه هدف خداوند از آفرينش جهان، به كمال رسيدن انسان است و در‌حقيقت آفرينش جهان، مقدمة آفرينش انسان است. پرسش ديگري كه در ادامة اين بحث مطرح مي‌شود،‌ اين است كه هدف خداوند از آفرينش انسان چيست؟
    بنا به حكم عقل، با توجه به كمال مطلق خداوند، هر موجودي كه ظرفيت رسيدن به كمالي را داراست، بايد زمينه‌هاي بهره‌مندي وي از كمال، از جمله آفرينش آن موجود و همچنين امور ديگري كه وجود آنها براي رسيدن به كمال لازم است، فراهم شود. بنابراين اينكه رسيدن مخلوقات، به‌ويژه انسان، به كمال را هدف خداوند از آفرينش دانسته‌ايم، این مقتضاي دليل عقلي است. اگر خداوند شیء یا فردی را که امکان وجود و کمال دارد ولی نیافریند یا علم آن را ندارد، یا علم دارد قدرت خلق آن را ندارد، و یا علم و قدرت دارد و ارادة آن را ندارد یعنی یا نمی‌داند یا نمی‌تواند یا نمی‌خواهد و این هر سه با کمال مطلق بودن خداوند ناسازگار است و در بحث خداشناسی در جای خود همة این موارد به اثبات رسیده است. پس هر گاه انسانی طرفیت وجود یافت برخداوند لازم است او را خلق کند (این ضرورت،‌ ضرورت بالقیاس است)

  • قبل از آنكه به تبيين هدف خداوند از آفرينش انسان بپردازيم، مقدمتاً بايد هدف خداوند را از آفرينش جهان بيان كنيم؛ زيرا انسان بخشي از همين جهان است و طبيعتاً فلسفة آفرينش انسان، ارتباطي مستقيم با آفرينش جهان خواهد داشت.
    هدف خداوند متعال از آفرينش جهان، به كمال رسيدن همة موجودات، به مقدار ظرفيت و استعداد آنها است. از ميان مخلوقات، فقط انسان است كه كمال‌پذيري او بي‌نهايت است. بنابراين همة جهان در اختيار انسان قرار گرفته، تا او به كمال نهايي برسد.
    از آيات قرآن كريم نيز استفاده مي‌شود كه هدف خداوند از آفرينش كل جهان، انسان بوده است؛ يعني جهان براي تعالي انسان آفريده شده است. به‌عبارت‌ديگر، آفرينش جهان، بدون توجه به انسان، مقصود اصلي خداوند نبوده است، بلكه مقصود تبعي براي مصالح انسان بوده است و مقصود اصلي را بايد در هدف از آفرينش انسان دنبال كرد: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعًا؛ او خدايي است كه هر‌آنچه در زمين است را براي شما آفريده است». بقره (2)، 29
    مطابق با اين آية شريفه، زمين با همة‌ گستردگي‌‌اش براي منافع انسان آفريده شده و در نتيجه، آفرينش زمين ارزش ذاتي براي خداوند نداشته است. پس آفرينش جهان مقدمه‌اي براي آفرينش انسان و آفرينش انسان نيز هدف اصلي آفرينش جهان است.

سایت رسمی

مرکز آموزش مجازی ونیمه حضوری موسسه امام خمینی بلوار امین 20متری گلستان پلاک 27

Daftar.ictu@qabas.net

(+98)25-32908193

Site::public.tanke_you_message