آخرین یادداشت ها

آرشیو

سوابق پژوهش

آرشیو

مقالات

آخرین موارد چاپ شده در نشریات معتبر علمی

علمی-پژوهشی

مقالات به چاپ رسیده در مجلات علمی با درجه عالی علمی پژوهشی

علمی-تخصصی

مقالات به چاپ رسیده در مجلات علمی تخصصی در مجلات کشور

سایر

مقالات به چاپ رسیده در سایر مجلات علمی و فرهنگی

موضوعات و مطالب علمی

آرشیو

ادیان

ادیان/کلام

مقایسه نهاد کلیسای کاتولیک و سازمان روحانیت شیعه

تاریخچه نهاد کلیسای کاتولیک (0) | تاریخچه حوزه علمیه (0) | شباهت ها (0) | تفاوت ها (0) |

ادیان شرق

هند (0) | بودا (0) | سیک (0) | جین (0) |

بررسی مقایسه ای (الهیات شریعت و ...)

خدا (0) | وحی (0) | متون مقدس (0) | شریعت (0) | خطا ناپذیری حاکماسلامی و مسیحی (0) |

سوابق آموزشی

آرشیو

دکترا

تدریس در این دوره بر چند محور استوار است.1. مطالب ارائه شده در کلاس؛ 2. ارائه کلاسی دانشجو (ارایه محتوا و ساختار مقاله پیشنهادی در کلاس همراه با نقد و بررسی دیگر دانشجویان)؛ 3. تدوین یک مقاله علمی پژوهشی مناسب چاپ.

کارشناسی ارشد

تدریس در این مقطع بر سه اصل استوار است:
1. مطالب ارائه شده در کلاس براساس یک متن مشخص؛
2. انتخاب یک موضوع برای مقاله کلاسی و ارائه آن در کلاس؛
3. ارائه یک مقاله کلاسی در حد مقاله علمی ترویجی با رعایت استانداردهای نوشتاری

کارشناسی

در این مقطع با توجه به اینکه دروس باید برای آشنایی دانشجو یا طلبه با موضوع بحث باشد طبیعی است که باید یک متن آموزشی اعم از کتاب یا جزوه مبنای کار باشد. البته تلاش میشود در ضمن تدریس با استفاده از ارجاع به انبوه خوانی، خلاصه نویسی و یا کار کلاسی مانند ارائه سوال مرتبط به سرفصل آموزشی در تقویت علمی دانشجو و طلبه تلاش کرد

متفرقه

منطور تدریس هایی است که در مراکز دانشگاهی و حوزوی و دیگر مراکز علمی کشور انجام شده است و دروس جزء واحدهای رسمی وزارت علوم یا حوزه علمیه نبوده و تنها باز علمی داشته. مانند دروس ضمن خدمت، دوره های طرح ولایت بسیج دانشجویی، دوره های دافوس (افسران)، دوره های مربیان طرح صالحین و مانند آن.
این دروس گاه در حد 2 واحد بوده گاه 1 واحد وگاهی کمتر از آن. که به صورت متن محور متناسب با آن مرکز آموزشی تدریس شده است.

آخرین پرسش ها

آرشیو
  • 1) معرفت، محمدهادي، صيانة القرآن من التحريف، جماعة المدرسين، قم، 1413ق.
    2) ـــــــــــــــــ ، علوم قرآني، مؤسسة فرهنگي‌ ـ ‌انتشاراتي التمهيد، قم، 1378ش.
    3) محمدي (نجارزادگان)، فتح‌الله، سلامة القرآن من التحريف، مشعر، تهران، 1382ش.
    4) جوادي آملي، عبدالله، نزاهت قرآن از تحريف، مركز نشر اسرا، قم، 1378ش.
    5) ــــــــــــــــــ ، قرآن در قرآن، مركز نشر اسرا، قم، 1378ش.
    35 موسوي خويي، سيدابوالقاسم، البيان في التفسير القرآن، دار الزهرا، بيروت، 1401ق، ص‌197‌ ـ ‌235.
    7) طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، جماعة المدرسين، قم، [بي‌تا]، ج12، ص104 ـ 133.
    8) حكيم، محمدباقر، علوم قرآني، ترجمة محمدعلي لساني، مؤسسة فرهنگي‌ ـ ‌انتشاراتي تبيان، تهران، 1378ش.
    9) راميار، محمود، تاريخ قرآن، اميركبير، تهران، 1362ش.
    10) سعيدي روشن، محمدباقر، علوم قرآن، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1377ش.
    11) جعفريان، رسول، افسانة تحريف، ترجمة محمود شريفي، اميركبير، تهران، 1381ش.
    12) حسن‏زادة آملي، حسن، قرآن هرگز تحريف نشده، ترجمة عبدالعلي محمدي شاهرودي، نشر قيام، قم، 1381ش.
    13) موسوي دارابي، سيد‌علي، اسطورة تحريف، انتشارات امامت، مشهد، 1381ش.
    14) انواري، جعفر، انگارة تحريف قرآن، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1384.
    15) ايازي، محمدعلي، قرآن و تفسير عصري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1376ش.
    16) خرمشاهي، بهاءالدين، تفسير و تفاسير جديد، انتشارات كيهان، تهران، 1368ش. ايازي، محمدعلي، قرآن و فرهنگ زمانه، انتشارات كتاب مبين، رشت، 1378ش.
    17) جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آينة معرفت، چاپ دوم، مركز فرهنگي نشر رجا، قم، 1373ش.
    18) عدالت‌نژاد، سعيد و ديگران، نقد و بررسي‌هايي دربارة انديشه‌هاي نصر حامد ابوزيد، مشق امروز، تهران، 1380ش.
    19) قائمي‌نيا، عليرضا، وحي و افعال گفتاري، انجمن معارف اسلامي ايران، قم، 1381ش.
    20) لاريجاني، صادق، معرفت ديني، نقدي بر نظرية قبض و بسط تئوريك شريعت، مركز ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1370ش.

  • 1) دليل آسماني بودن قرآن ـ ‌كه همان اعجاز قرآن است‌ ـ از مقدمات زير بهره مي‌گيرد: الف) پيامبر اكرم مدعي است كه قرآن از‌طرف خداوند است؛ ب) اين ادعا و نداي پيامبر در سراسر جهان طنين‏انداز شده است؛ ج) مخاطبان و معاندان توان خود را در معارضه با آن به كار گرفته‏اند؛ د) پس از گذشت چهارده قرن، مخالفان همچنان ناكام مانده‏اند.
    2) ابعاد و جهات اعجاز قرآن از‌اين‌قرارند: الف) پيراستگي از اختلاف و تناقض؛ ب) اعجاز در قلمرو لفظ؛ ج) معارف بي‏مانند از پيامبري درس‏نخوانده.
    3) اعتبار قرآن موجود و درستي استناد به آن و اعتبار روايات، به‌ويژه در مقام تعارض با يكديگر، به اثبات تحريف‌ناپذيري قرآن وابسته است.
    4) تحريف در لغت به معناي منحرف كردن و دگرگون ساختن است و تحريف سخن به معناي ايجاد نوعي دگرگوني لفظي و انحراف معنوي در آن است. تحريف معنوي به معناي برداشت انحرافي و تفسير و توجيه سخن برخلاف مقصود گوينده، در مورد قرآن رخ داده است.
    5) دلايل و شواهد گواه است كه به قرآن نازل‌شده بر پيامبر كاستي، فزوني، تغيير و تبديل راه نيافته است.
    6) آية إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ با ادات تأكيد «انّ»، «نحن» و «لام»، ضمير جمع «نا» و «نحن» بر الهي بودن قرآن، مصونيت آن هنگام نزول و حفظ قطعي آن پس از نزول دلالت دارد.
    7) آية وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ... سه وصف عَزِيزٌ، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ و تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ، بر عدم تحريف قرآن و منشأ آن اشاره دارد.
    8) روايات فراواني از جمله روايت ثقلين و روايات بيانگر معيار بودن قرآن در ارزيابي آرا و اقوال و نيز روايات متعارض، دليل بر مصونيت قرآن از تحريف است.
    9) آيات و روايات بيانگر مشابهت امت مسلمان با امت‌هاي پيشين، دلالتي بر تحريف لفظي قرآن ندارد؛ زيرا افزون بر ضعف سند روايات، اولاً، مراد مشابهت كامل نيست و موارد نقض فراواني وجود دارد؛ مانند خاتميت پيامبر اسلام و...؛ ثانياً، نوعي تشابه مراد است كه مي‌تواند مشابهت در تحريف معنوي كتاب آسماني باشد.
    10) وجود مصحف‌هاي متفاوت با قرآن موجود بر تحريف قرآن دلالت ندارد؛ زيرا اين مصحف‌ها تنها در بيان شأن نزول، ذكر مصداق، تفسير و تأويل با قرآن متفاوت بوده‌اند كه مربوط به متن نمي‌شود.
    11) روايات بيانگر تحريف قرآن نيز از اثبات تحريف لفظي قرآن ناتوان است؛ زيرا بيشتر آنها معتبر نيستند و برخي از آنها تكراري و برخي ديگر بي‌ربط به تحريف است و تعدادي از آنها تغييرات غيرمؤثر در معناي آيات، مطالب تفسيري، مصداق يا شأن نزول را بيان مي‌كند.
    12) بحث تأثير‌پذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول از مباحث مهم قرآن‌شناسي در عصر حاضر است.
    13) پيرامون وحياني يا بشري بودن الفاظ قرآن دو نظر وجود دارد: عده‌اي بر اين باورند كه الفاظ قرآن بشري است، ولي عموم مسلمانان در طول تاريخ قايل به وحياني بودن الفاظ قرآن هستند.
    14) از عناصر تشكيل‌دهندة نظرية بشري بودن الفاظ قرآن، يك‌سان‌انگاري وحي با تجربة ديني و آفريننده بودن پيامبر در فرايند وحي است.
    15) نظرية بشري بودن الفاظ قرآن داراي اشكالاتي چون تناقض و عدم ارائة دليل، نفي عصمت و تعارض با آيات قرآن است.
    16) بشري دانستن وحي پيامدهايي غير‌قابل پذيرش چون الوهيت‌زدايي از دين و بشري دانستن آن، ناديده انگاشتن نقش جبرئيل در فرايند وحي قرآني و فروكاستن شأن پيامبر اعظم اسلام را به همراه دارد.
    17) الفاظ قرآن به همراه محتوا از سوي خداوند نزول يافته است.
    18) دلايل اين ديدگاه به دليل قرآني، روايي و تاريخي تقسيم مي‏پذيرد.
    19) دلايل قرآني عبارت‌اند از: آيات تحدي (هماوردجويي) و تعابيري نظير «قرائت»، «تلاوت» و «ترتيل»؛ همچنين اوصاف قرآن، مانند «كلام‌اللّه‏» و «كلمات اللّه‏» و تعبير «لسان عربي» و «قول» و «صُحُف»، كه همه نشانگر وحياني بودن الفاظ قرآن هستند.
    20) تلاش گستردة پيامبر بر حفظ قرآن از تحريف و تلاش فراوان مسلمانان نسبت به شناخت واژه‏ها، جمله‏ها و اسلوب‏هاي تركيبي و ساختار ظاهري متن، شاهد تاريخي وحياني بودن الفاظ قرآن است.
    21) تمايز آشكار ساختار ظاهري متن قرآن با احاديث نبوي، شاهد ديگري بر وحياني بودن الفاظ است.
    22) سخن گفتن پيامبران با زبان قوم بدان معناست كه در رساندن پيام الهي به آنان از ادبيات و دستور زبان خود آنان بهره مي‏جستند.
    23) پيامبران ضمن آنكه با زبان قوم خود ـ كه مخاطبان نخست ايشان بودند‌ ـ سخن مي‏گفتند، با فرهنگ جاهلانة آنان به ستيز برمي‏خاستند.
    24) تكية قرآن بر پاره‏اي از نعمت‏هاي بهشتي، يا عذاب‏هاي جهنم تنها به جهت آشنا بودن مخاطبان با آن نعمت‏ها و عذاب‏ها بوده است.

  • چنان‌كه در تبيين اين ديدگاه گذشت، اين نظريه بر دو اصل اساسي بنا نهاده شده است: همسان‌انگاري وحي با تجربة ديني؛ محور قرار دادن پيامبر در فرايند وحي. نقد و بررسي اين ديدگاه نيز طبيعتاً معطوف به همين دو جنبه از اين نظريه خواهد بود.
    پيرامون همسان‌انگاري وحي با تجربة ديني در درس چهارم مطالبي بيان و نقدهايي مطرح شده است. از‌اين‌رو لزومي ندارد كه بيش‌از‌اين به اين امر پرداخته شود. اما نسبت به محور بودن پيامبر در وحي نيز كلام ايشان ناتمام و دچار معضلاتي است.
    عدم ارائة دليل: نظرية بشري بودن الفاظ الهي از‌نظر معرفت‌شناسي با مشكل توجيه مواجه است؛ زيرا پرسش اصلي اين است كه دلايلي كه اثبات‌كنندة اين نظريه باشد، چيست؟ از‌نظر صاحبان اين نظريه، ديدگاه سنتي كه برآمده از استدلال‌هايي چون حكمت خدا و لزوم هدايت بشر است، مردود است. از‌اين‌رو در صدد بر‌مي‌آيند كه نظرية بديلي ارائه كنند؛ اما چه دليلي وجود دارد كه نظرية آنها مقرون به صحت است؟ آنها هيچ دليلي در توجيه منطقي عناصر نظرية خود (همسان‌انگاري وحي با تجربة ديني و محوري دانستن نقش پيامبر در فرايند وحي) ارائه نمي‌كنند. تنها با تمسك به بعضي از مثال‌ها در صدد تبيين نظرية خود بر‌مي‌آيند.
    تناقض در ادعا: بر اساس اين نظريه، نقش پيامبر اكرم در وحي تا آنجا برجسته مي‌شود كه قرآن كلام حقيقي آن حضرت به‌حساب مي‌آيد و اسناد آن به خدا مجازي شمرده و گفته مي‌شود:
    اولياي خدا چنان به خدا نزديك و در او فاني‌اند كه كلامشان عين كلام خدا و امر‌ونهيشان و حب و بغضشان عين امر‌و‌نهي و حب و بغض الهي است... . خدايي كه موحدان راستين مي‌شناسند، در برون و درون پيامبر به يك اندازه حاضر است و چه فرقي مي‌كند كه بگويي وحي خدا از بيرون به او مي‌رسد يا از درون و جبرئيل از برون فرا‌مي‌رسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟ نمي‌دانم چرا قرب حق با عبد و اندكاك ممكن در واجب فراموش شده است.
    از سوي ديگر، پيامبر همانند ديگر انسان‌ها متأثر از فرهنگ زمانه و بشري خطاپذير تلقي مي‌شود و به همين سبب، ورود خطا، خرافات و امور باطل در قرآن ـ البته در عرضيات و معارف اين‌جهاني قرآن و نه در ذاتيات و معارف آن‌جهاني وحي‌ ـ تجويز مي‌شود.
    اگر خداوند در بيرون و درون پيامبر حضور دارد و پيامبر مندك در خداوند است و هر‌آنچه مي‌گويد كلام خداست، چگونه ممكن است كه خطا و خرافات و باطل در سخنان او وارد شود، مگر اينكه بگوييم ـ ‌‌نعوذ‌بالله ـ خدا نيز در اين امور اشتباه كرده و عذري بر پيامبر نيست؛ چون او آيينة تمام‌نماي حق است، يا اينكه بگوييم پيامبر اشتباه كرد و اين ربطي به خدا ندارد. در اين صورت مي‌پذيريم پيامبران آن‌چنان اندكاك و فنايي كه قبلاً مطرح كرده بوديم، با خدا ندارند و اين با آنچه در مورد فنا و اندكاك پيامبر مطرح مي‌كنند، ناسازگار است.
    نفي عصمت: بر اساس محور بودن پيامبر در وحي و اينكه كلمات وحي، سخنان پيامبر باشد و دسته‌بندي معارف دين به ذاتي و عرضي و پذيرش ورود خطا، انحراف و خرافات در بخش عرضيات دين در اثر تأثير‌پذيري پيامبر از فرهنگ زمانه، عصمت پيامبران ـ ‌كه ادلة عقلي و نقلي فراواني آن را اثبات مي‌كنند و در درس‌هاي قبل بيان شده است‌ ـ ناديده انگاشته مي‌شود. با نفي عصمت پيامبران تنها راه هدايت بشر براي رسيدن به كمال، دستخوش نقص و انحراف مي‌شود و هدف از انزال وحي توسط خداوند بر‌آورده نمي‌شود.
    تعارض با آيات قرآن: پذيرش ورود خطا و ناصواب بودن بعضي دستورات و مباحثي كه در قرآن مطرح شده است، تناقض آشكار با آياتي دارد كه ورود هرگونه امر باطل، خرافي و خلاف واقع را در قرآن نفي مي‌كند. مثلاً آية لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ؛ «هيچ‌گونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي‌آيد؛ چرا‌كه از سوي خداوند حكيم و شايستة ستايش نازل شده است». ورود هرگونه باطل را به قرآن نفي مي‌كند و جالب آن است كه علت عدم ورود باطل به قرآن را نزول قرآن از جانب خداوند متعال مي‌داند.
    تفكيك آيات قرآن به ذاتي و عرضي، و ادعاي ورود خطا تنها در عرضيات هيچ توجيه عقلي ندارد. افزون بر اين، چگونه ممكن است سخنان پيامبر در مسائل سادة اين‌جهاني در معرض خطا و اشتباه، ولي پيرامون مسائل پيچيدة متافيزيكي و آن‌جهاني خطاناپذير و حجت باشد؛ با‌اينكه معرفت به بسياري از مسائل اين‌جهاني با ابزارهاي معرفتيِ بشري، دست‌كم تا اندازه‌اي دست‌يافتني است، اما معرفت به مسائل متافيزيكي و به‌ويژه اموري مانند تفاصيل عبادات و تفاصيل مسائل مربوط به حيات پس از مرگ، هرگز با ابزارهاي معرفتي بشري دست‌يافتني نيست. از‌اين‌رو ارائة تبييني از وحي كه با نص صريح آن در تعارض باشد، با هيچ منطقي قابل پذيرش نيست.
    ادعاي تعارض علم با دين: يكي از انگيزه‌هاي طرح نظرية تجربة ديني و بشري دانستن الفاظ وحي (‌قرآن) حل تعارض بين ظواهر قرآن و يافته‌هاي علوم بشري (تعارض علم و دين‌) است. قايلان به اين نظريه، با پذيرش ناسازگاري و تعارض بين قرآن و علم، در صدد حل آن بر‌مي‌آيند و راه آن را دست بردن در دين مي‌دانند. اما نكتة قابل توجه اين است كه به چه وجه در تعارض بين دين (بر فرض پذيرش تعارضات) و علم بايد در دين دست برد و تأويل كرد. در‌واقع سخن اين است: نظريات علمي يا يافته‌هاي بشري از چه رو چنان مرجعيتي دارند كه در صورت تعارض با دين صحت آنها را بايد مفروض و حتي مسلّم گرفت و دست‌كاري بايد در دين انجام داد؟ چنين نگرشي در مورد كساني كه در علم تجربي قايل به اصل خطا‌پذيري هستند، جاي تعجب دارد. جالب آنكه بعضي از آنها در جاي ديگري گويند:
    دين فارغ از فرهنگ‌ها و خالص از شائبة دخالت اذهان آدميان است؛ اما معرفت ديني، بي‌هيچ شائبه، آميخته بدان شوائب است. شريعت امري قدسي و سماوي و جاودان است، اما فهم شريعت امري است بشري و خاكي و متغير و احكام ديگر معرفت‌هاي بشري را دارد و مشمول تحول و تكامل مستمر است. [به ديگر سخن] معرفت ديني مثل هر معرفت ديگر، محصول كاوش و تأمل بشر است كه همواره آميخته‌اي است از ظن‌ها و يقين‌ها و حق‌ها و باطل‌ها.
    حال سخن اين است با پذيرش مبناي خطا‌پذيري در قضاياي علمي و عدم يقين در آنها چگونه يافته‌هاي خطاپذير بشري را بر داده‌هاي ديني ترجيح مي‌توان داد؟
    علاوه بر نقد‌هاي فوق و اشكالات متعدد ديگر كه مجال بيان آنها نيست، اين نظريه داراي پيامدهايي غير‌قابل پذيرش است كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود.
    1. الوهيت‌زدايي از دين و بشري دانستن آن
    با بشري دانستن الفاظ قرآن و نقش‌آفريني پيامبر در فرايند وحي از‌يك‌سو و بشري خواندن اسباب نزول وحي و تأثير‌پذيري آن از فرهنگ عصر نزول از سوي ديگر، عملاً اين ديدگاه منجر به پر‌رنگ شدن صبغة بشري وحي و كم‌رنگ شدن نقش خداوند در فرايند توليد وحي مي‌شود. نقش خداوند در فرايند وحي همانند نقش خداوند در فرايند توليد زرد‌آلود به‌وسيلة درخت زرد‌آلود است. به تعبير ديگر، نقش علت بعيده را در نزول وحي داراست؛ چنان‌كه در همة امور خداوند چنين نقشي را دارد. پس فرقي بين نزول وحي و مثلاً توليد زرد‌آلو در اين جهت نيست.

    2. ناديده انگاشتن نقش جبرئيل در فرايند وحي قرآني
    بر اساس اين ديدگاه، با محور قرار گرفتن پيامبر اكرم در فرايند وحي و تلقي كردن قرآن به‌عنوان آفريده و كلام حقيقي آن حضرت، نقش خداوند در مسئلة وحي تا اندازة علت فاعلي بعيد فروكاسته مي‌شود و به دنبال آن، نقش واسطه‌گري و معلمي جبرئيل در هندسة وحي كاملاً ناديده گرفته مي‌شود. توضيح آنكه بر اساس اين ديدگاه و به روايت يكي از مدافعين آن، موجودي مستقلِ از شخصيت پيامبر اكرم، به نام جبرئيل از هيچ واقعيت عيني و خارجي برخوردار نيست. فرشتة وحي نيز كه در قرآن از او با نام‌ها و صفاتي نظير جبرئيل، روح‌الامين، روح‌القدس، رسول كريم، شديد القوي، مكين، مُطاع و امين ياد مي‌شود، صرفاً آفريدة نيروي خلاقيت و قوة خيال پيامبر بوده كه به زبان ديني و با بياني تمثيلي به‌صورت پرنده‌اي با شش‌صد بال به‌عنوان پيك وحي مدام پيام الهي را از آسمان به پيامبر منتقل مي‌كرده و با او به زبان عربي سخن مي‌گفته است.
    اين سخن در تعارض جدي با آيات قرآن و با رويكرد مفسران و فيلسوفان و متكلمان مسلمان است.
    از مجموع آيات قرآن در‌زمينة وحي به دست مي‌آيد كه پديدة وحي قرآني در فرايند صدور از حضرت حق تا ابلاغ به مردم از دو مجرا مي‌گذرد: فرشتة وحي (جبرئيل) و پيامبر اكرم. به همين سبب از قرآن افزون بر «كلام‌الله»، به «كلام فرشتة وحي» و «كلام پيامبر اكرم» نيز ياد شده است. از سوي ديگر مطرح ساختن صفاتي نظير رسول بودن، امانت‌داري، قداست و قدرت فوق‌العاده براي فرشتة وحي نشان‌دهندة آن است كه افزون بر اينكه جبرئيل فرستادة الهي، و وجودش مستقل از وجود پيامبر اكرم و خلاقيت قوة خيال اوست، در انتقال پيام خداوند به پيامبر نيز دچار هيچ‌گونه خطا و خيانتي نشده و پيام الهي را به‌صورت كامل به پيامبر منتقل كرده است. افزون بر اين، خداوند از محافظت و نظارت كامل خويش از مرحلة نزول وحي تا مرحلة ابلاغ آن به مردم سخن گفته است.

    3. فروكاستن شأن پيامبر اعظم
    برخلاف ظاهر اين نظريه كه در صدد است نقش پيامبر را در فرايند وحي فربه‌تر كند، از نقش پيامبر مي‌كاهد؛ چون بر اساس اين ديدگاه شأن و جايگاه پيامبر، عملاً از رسول برگزيده و معصوم خدا به انساني پاك، ولي غيرانديشمند و غيرمعصوم تقليل مي‌يابد. پيامبر فرزند سرزمين حجاز و متأثر از فرهنگ عصر جاهلي و محصور در حصار زبان و زمانة خويش است؛ به‌گونه‌اي‌كه دانش او در حوزة علوم تجربي و علوم انساني از دانش مردم هم‌عصرش بيشتر نبوده و لذا دانشي كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است. لذا انساني غيرانديشمند و در معرض خطا بوده است.
    اين نظريه پيامدهاي ديگري چون نفي خاتميت دين اسلام و نفي جامعيت آن و راهيابي قبض و بسط در ماهيت وحي را در پي دارد كه مجال بحث آن در اين مقال نمي‌گنجد.
    با توجه به مباحثي كه پيرامون الفاظ قرآن گذشت، مشخص شد الفاظ قرآن وحياني است، نه انساني. از‌اين‌رو قرآن تحت تأثير فرهنگ زمانة خود نبوده است. اما معتقدين به تأثير‌پذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول شواهد ديگري نيز ارائه مي‌كنند:
    قرآن در بيان چگونگي بهشت و جهنم از مسائلي سخن به ميان آورده كه با طبع و ميل مردم آن سامان در آن زمان سازگار و همخوان است. از سوي ديگر، در قرآن از ميوه‏هايي سخن به ميان آمده كه براي آنان شناخته‌شده بود؛ مانند انگور، خرما، زيتون، انجير و انار، اما از ميوه‏هاي ديگري مانند گيلاس، آلبالو و پرتقال سخني به ميان نيامده است. اين مسئله شبهة تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول را تقويت مي‏كند.
    علاوه بر اين خود قرآن مي‌فرمايد: وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ؛ «و هيچ پيامبري نفرستاديم، مگر [با پيامي] به زبان قومش، تا [احكام و حقايق را] براي آنان روشن بدارد».
    اين آيه به‌روشني دلالت دارد كه قرآن بر اساس فرهنگ قوم نازل شده است.
    نقد: ابتدا معناي آية شريفه را بررسي مي‌كنيم و در نهايت به دليل نخست مي‌پردازيم.
    روشن شدن تفسير و مراد آيه تا حدود زيادي ما را در پاسخ‏گويي به اين شبهه ياري مي‏رساند. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير آيه اين‏چنين مي‏گويد:
    منظور از اينكه هر پيامبري به زبان قوم خود اداي رسالت مي‏نمايد، اين است كه پيامبران با زبان قومي كه در ميان آنان به رسالت برگزيده شده‏اند، سخن مي‏گفتند؛ خواه اين پيامبر اهل آن منطقه و سامان بوده و يا از منطقه‏اي ديگر به آنجا آمده باشد. در تفسير آيه بايد گفت كه خداوند به انجام رسيدن رسالت پيامبران را بر پاية معجزه و خارج از چهارچوب عادي قرار نداده، بلكه آنان را با همان زباني كه قوم با آن سخن مي‌گويند، فرستاده است تا با مردم با زبان خودشان سخن گفته، آنان را به‌سوي حق رهنمون سازند.
    در پاره‏اي از تفاسير اين‏چنين آمده كه پيامبران در درجة اول با قوم خود تماس داشتند و نخستين شعاع وحي بر آنها مي‏تابيد. بنابراين، پيامبر بايد به زبان و لغت آنان سخن بگويد. به‌عبارت‌ديگر، دعوت پيامبران از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب مردم منعكس نمي‏شود؛ بلكه از راه روشنگري و تعليم و تربيت و با همان زبان معمولي و رايج صورت مي‏پذيرد. ضرورت سخن ‏گفتن پيامبران با زبان قوم خود در گفتار برخي از محققان اين‏چنين بازتاب يافته است:
    وقتي قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل شود، بين گوينده و شنونده نقاط مشتركي وجود دارد كه لفظ بر اساس همانها به كار برده مي‏شود. با توجه به اين نقاط مشترك، شنونده همان معنايي را از لفظ مي‏فهمد كه مورد نظر گوينده است، و همين موضوع، فهم مشترك را ايجاب مي‏كند. ... بنابراين، وقتي قرآن مي‏خواهد با مخاطبان خود سخن بگويد، بايد با زباني صحبت كند كه مخاطبانش منظور او را درك كنند. ... از‌يك‌سو، همة مردم دنيا با يك زبان سخن نمي‌گويند، و از سوي ديگر، قرآن براي هدايت همة انسان‌ها نازل شده است، و اگر همة مخاطبان بخواهند سخن قرآن را بفهمند، لازم است زبان قرآن را بياموزند، كه اين امري ناممكن است. قرآن در مقام ارشاد آنان بايد يكي از زبان‏ها را برگزيند. كدام را برگزيند؟ روشن است كه بايد زبان مخاطبان نخستين انتخاب گردد و سپس به ديگر زبان‏ها ترجمه گردد. قرآن در آية چهارم سورة ابراهيم به همين حقيقت اشاره دارد.
    به بياني ديگر، لسان به معناي زبان است، نه فرهنگ. اگر لسان قوم به معناي فرهنگ آنان باشد، پس قرآن بايد تمام آنچه را كه به‌عنوان فرهنگ جاهليت مطرح است، بپذيرد، كه در اين صورت، تعارض ميان پيامبران و كافران بي‏مورد خواهد بود.
    اما تكية قرآن در بيان نعمت‏هاي بهشتي بر ميوه‏ها و لذت‏هاي رايج در ميان عرب، دليل تأثيرپذيري از فرهنگ آنان نيست؛ بلكه اين تنها به خاطر شناخت مردم آن زمان بوده است. اگر قرآن از نعمت‏ها و ميوه‏هايي كه مخاطبان نخستين هيچ‏گونه آشنايي با آنها نداشتند، سخن به ميان مي‏آورد، تأثير چنداني نداشت. البته بايد توجه داشت كه ترسيم نعمت‏هاي بهشتي و عذاب‏هاي جهنم را نمي‏توان مخصوص اعراب دانست؛ چه اينكه هر انساني به سبزه و باغ و بوستان متمايل و از عذاب و رنج گريزان است. شاهد بر اين مدعا آن است كه در عصر رسالت، مردماني از مناطق ديگر ـ مثل ايران و شامات ـ به حجاز مي‏رفتند و شنيدن اين آيات براي آنان نيز جاذبه و طراوت داشت.
    در پايان، يادآوري اين نكته خالي از فايده نيست كه زبان عربي نسبت به ساير زبان‏ها از امتيازي خاص برخوردار است؛ زبان‌شناسان برجسته بر اين تأكيد دارند كه زبان عربي به لحاظ گنجينة واژگان و تركيب‌هاي زباني بالاترين و برترين ظرفيت را داراست.

  • چنان‌كه در تبيين اين ديدگاه گذشت، اين نظريه بر دو اصل اساسي بنا نهاده شده است: همسان‌انگاري وحي با تجربة ديني؛ محور قرار دادن پيامبر در فرايند وحي. نقد و بررسي اين ديدگاه نيز طبيعتاً معطوف به همين دو جنبه از اين نظريه خواهد بود.
    پيرامون همسان‌انگاري وحي با تجربة ديني در درس چهارم مطالبي بيان و نقدهايي مطرح شده است. از‌اين‌رو لزومي ندارد كه بيش‌از‌اين به اين امر پرداخته شود. اما نسبت به محور بودن پيامبر در وحي نيز كلام ايشان ناتمام و دچار معضلاتي است.
    عدم ارائة دليل: نظرية بشري بودن الفاظ الهي از‌نظر معرفت‌شناسي با مشكل توجيه مواجه است؛ زيرا پرسش اصلي اين است كه دلايلي كه اثبات‌كنندة اين نظريه باشد، چيست؟ از‌نظر صاحبان اين نظريه، ديدگاه سنتي كه برآمده از استدلال‌هايي چون حكمت خدا و لزوم هدايت بشر است، مردود است. از‌اين‌رو در صدد بر‌مي‌آيند كه نظرية بديلي ارائه كنند؛ اما چه دليلي وجود دارد كه نظرية آنها مقرون به صحت است؟ آنها هيچ دليلي در توجيه منطقي عناصر نظرية خود (همسان‌انگاري وحي با تجربة ديني و محوري دانستن نقش پيامبر در فرايند وحي) ارائه نمي‌كنند. تنها با تمسك به بعضي از مثال‌ها در صدد تبيين نظرية خود بر‌مي‌آيند.
    تناقض در ادعا: بر اساس اين نظريه، نقش پيامبر اكرم در وحي تا آنجا برجسته مي‌شود كه قرآن كلام حقيقي آن حضرت به‌حساب مي‌آيد و اسناد آن به خدا مجازي شمرده و گفته مي‌شود:
    اولياي خدا چنان به خدا نزديك و در او فاني‌اند كه كلامشان عين كلام خدا و امر‌ونهيشان و حب و بغضشان عين امر‌و‌نهي و حب و بغض الهي است... . خدايي كه موحدان راستين مي‌شناسند، در برون و درون پيامبر به يك اندازه حاضر است و چه فرقي مي‌كند كه بگويي وحي خدا از بيرون به او مي‌رسد يا از درون و جبرئيل از برون فرا‌مي‌رسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟ نمي‌دانم چرا قرب حق با عبد و اندكاك ممكن در واجب فراموش شده است.
    از سوي ديگر، پيامبر همانند ديگر انسان‌ها متأثر از فرهنگ زمانه و بشري خطاپذير تلقي مي‌شود و به همين سبب، ورود خطا، خرافات و امور باطل در قرآن ـ البته در عرضيات و معارف اين‌جهاني قرآن و نه در ذاتيات و معارف آن‌جهاني وحي‌ ـ تجويز مي‌شود.
    اگر خداوند در بيرون و درون پيامبر حضور دارد و پيامبر مندك در خداوند است و هر‌آنچه مي‌گويد كلام خداست، چگونه ممكن است كه خطا و خرافات و باطل در سخنان او وارد شود، مگر اينكه بگوييم ـ ‌‌نعوذ‌بالله ـ خدا نيز در اين امور اشتباه كرده و عذري بر پيامبر نيست؛ چون او آيينة تمام‌نماي حق است، يا اينكه بگوييم پيامبر اشتباه كرد و اين ربطي به خدا ندارد. در اين صورت مي‌پذيريم پيامبران آن‌چنان اندكاك و فنايي كه قبلاً مطرح كرده بوديم، با خدا ندارند و اين با آنچه در مورد فنا و اندكاك پيامبر مطرح مي‌كنند، ناسازگار است.
    نفي عصمت: بر اساس محور بودن پيامبر در وحي و اينكه كلمات وحي، سخنان پيامبر باشد و دسته‌بندي معارف دين به ذاتي و عرضي و پذيرش ورود خطا، انحراف و خرافات در بخش عرضيات دين در اثر تأثير‌پذيري پيامبر از فرهنگ زمانه، عصمت پيامبران ـ ‌كه ادلة عقلي و نقلي فراواني آن را اثبات مي‌كنند و در درس‌هاي قبل بيان شده است‌ ـ ناديده انگاشته مي‌شود. با نفي عصمت پيامبران تنها راه هدايت بشر براي رسيدن به كمال، دستخوش نقص و انحراف مي‌شود و هدف از انزال وحي توسط خداوند بر‌آورده نمي‌شود.
    تعارض با آيات قرآن: پذيرش ورود خطا و ناصواب بودن بعضي دستورات و مباحثي كه در قرآن مطرح شده است، تناقض آشكار با آياتي دارد كه ورود هرگونه امر باطل، خرافي و خلاف واقع را در قرآن نفي مي‌كند. مثلاً آية لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ؛ «هيچ‌گونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي‌آيد؛ چرا‌كه از سوي خداوند حكيم و شايستة ستايش نازل شده است». ورود هرگونه باطل را به قرآن نفي مي‌كند و جالب آن است كه علت عدم ورود باطل به قرآن را نزول قرآن از جانب خداوند متعال مي‌داند.
    تفكيك آيات قرآن به ذاتي و عرضي، و ادعاي ورود خطا تنها در عرضيات هيچ توجيه عقلي ندارد. افزون بر اين، چگونه ممكن است سخنان پيامبر در مسائل سادة اين‌جهاني در معرض خطا و اشتباه، ولي پيرامون مسائل پيچيدة متافيزيكي و آن‌جهاني خطاناپذير و حجت باشد؛ با‌اينكه معرفت به بسياري از مسائل اين‌جهاني با ابزارهاي معرفتيِ بشري، دست‌كم تا اندازه‌اي دست‌يافتني است، اما معرفت به مسائل متافيزيكي و به‌ويژه اموري مانند تفاصيل عبادات و تفاصيل مسائل مربوط به حيات پس از مرگ، هرگز با ابزارهاي معرفتي بشري دست‌يافتني نيست. از‌اين‌رو ارائة تبييني از وحي كه با نص صريح آن در تعارض باشد، با هيچ منطقي قابل پذيرش نيست.
    ادعاي تعارض علم با دين: يكي از انگيزه‌هاي طرح نظرية تجربة ديني و بشري دانستن الفاظ وحي (‌قرآن) حل تعارض بين ظواهر قرآن و يافته‌هاي علوم بشري (تعارض علم و دين‌) است. قايلان به اين نظريه، با پذيرش ناسازگاري و تعارض بين قرآن و علم، در صدد حل آن بر‌مي‌آيند و راه آن را دست بردن در دين مي‌دانند. اما نكتة قابل توجه اين است كه به چه وجه در تعارض بين دين (بر فرض پذيرش تعارضات) و علم بايد در دين دست برد و تأويل كرد. در‌واقع سخن اين است: نظريات علمي يا يافته‌هاي بشري از چه رو چنان مرجعيتي دارند كه در صورت تعارض با دين صحت آنها را بايد مفروض و حتي مسلّم گرفت و دست‌كاري بايد در دين انجام داد؟ چنين نگرشي در مورد كساني كه در علم تجربي قايل به اصل خطا‌پذيري هستند، جاي تعجب دارد. جالب آنكه بعضي از آنها در جاي ديگري گويند:
    دين فارغ از فرهنگ‌ها و خالص از شائبة دخالت اذهان آدميان است؛ اما معرفت ديني، بي‌هيچ شائبه، آميخته بدان شوائب است. شريعت امري قدسي و سماوي و جاودان است، اما فهم شريعت امري است بشري و خاكي و متغير و احكام ديگر معرفت‌هاي بشري را دارد و مشمول تحول و تكامل مستمر است. [به ديگر سخن] معرفت ديني مثل هر معرفت ديگر، محصول كاوش و تأمل بشر است كه همواره آميخته‌اي است از ظن‌ها و يقين‌ها و حق‌ها و باطل‌ها.
    حال سخن اين است با پذيرش مبناي خطا‌پذيري در قضاياي علمي و عدم يقين در آنها چگونه يافته‌هاي خطاپذير بشري را بر داده‌هاي ديني ترجيح مي‌توان داد؟
    علاوه بر نقد‌هاي فوق و اشكالات متعدد ديگر كه مجال بيان آنها نيست، اين نظريه داراي پيامدهايي غير‌قابل پذيرش است كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود.
    1. الوهيت‌زدايي از دين و بشري دانستن آن
    با بشري دانستن الفاظ قرآن و نقش‌آفريني پيامبر در فرايند وحي از‌يك‌سو و بشري خواندن اسباب نزول وحي و تأثير‌پذيري آن از فرهنگ عصر نزول از سوي ديگر، عملاً اين ديدگاه منجر به پر‌رنگ شدن صبغة بشري وحي و كم‌رنگ شدن نقش خداوند در فرايند توليد وحي مي‌شود. نقش خداوند در فرايند وحي همانند نقش خداوند در فرايند توليد زرد‌آلود به‌وسيلة درخت زرد‌آلود است. به تعبير ديگر، نقش علت بعيده را در نزول وحي داراست؛ چنان‌كه در همة امور خداوند چنين نقشي را دارد. پس فرقي بين نزول وحي و مثلاً توليد زرد‌آلو در اين جهت نيست.

    2. ناديده انگاشتن نقش جبرئيل در فرايند وحي قرآني
    بر اساس اين ديدگاه، با محور قرار گرفتن پيامبر اكرم در فرايند وحي و تلقي كردن قرآن به‌عنوان آفريده و كلام حقيقي آن حضرت، نقش خداوند در مسئلة وحي تا اندازة علت فاعلي بعيد فروكاسته مي‌شود و به دنبال آن، نقش واسطه‌گري و معلمي جبرئيل در هندسة وحي كاملاً ناديده گرفته مي‌شود. توضيح آنكه بر اساس اين ديدگاه و به روايت يكي از مدافعين آن، موجودي مستقلِ از شخصيت پيامبر اكرم، به نام جبرئيل از هيچ واقعيت عيني و خارجي برخوردار نيست. فرشتة وحي نيز كه در قرآن از او با نام‌ها و صفاتي نظير جبرئيل، روح‌الامين، روح‌القدس، رسول كريم، شديد القوي، مكين، مُطاع و امين ياد مي‌شود، صرفاً آفريدة نيروي خلاقيت و قوة خيال پيامبر بوده كه به زبان ديني و با بياني تمثيلي به‌صورت پرنده‌اي با شش‌صد بال به‌عنوان پيك وحي مدام پيام الهي را از آسمان به پيامبر منتقل مي‌كرده و با او به زبان عربي سخن مي‌گفته است.
    اين سخن در تعارض جدي با آيات قرآن و با رويكرد مفسران و فيلسوفان و متكلمان مسلمان است.
    از مجموع آيات قرآن در‌زمينة وحي به دست مي‌آيد كه پديدة وحي قرآني در فرايند صدور از حضرت حق تا ابلاغ به مردم از دو مجرا مي‌گذرد: فرشتة وحي (جبرئيل) و پيامبر اكرم. به همين سبب از قرآن افزون بر «كلام‌الله»، به «كلام فرشتة وحي» و «كلام پيامبر اكرم» نيز ياد شده است. از سوي ديگر مطرح ساختن صفاتي نظير رسول بودن، امانت‌داري، قداست و قدرت فوق‌العاده براي فرشتة وحي نشان‌دهندة آن است كه افزون بر اينكه جبرئيل فرستادة الهي، و وجودش مستقل از وجود پيامبر اكرم و خلاقيت قوة خيال اوست، در انتقال پيام خداوند به پيامبر نيز دچار هيچ‌گونه خطا و خيانتي نشده و پيام الهي را به‌صورت كامل به پيامبر منتقل كرده است. افزون بر اين، خداوند از محافظت و نظارت كامل خويش از مرحلة نزول وحي تا مرحلة ابلاغ آن به مردم سخن گفته است.

    3. فروكاستن شأن پيامبر اعظم
    برخلاف ظاهر اين نظريه كه در صدد است نقش پيامبر را در فرايند وحي فربه‌تر كند، از نقش پيامبر مي‌كاهد؛ چون بر اساس اين ديدگاه شأن و جايگاه پيامبر، عملاً از رسول برگزيده و معصوم خدا به انساني پاك، ولي غيرانديشمند و غيرمعصوم تقليل مي‌يابد. پيامبر فرزند سرزمين حجاز و متأثر از فرهنگ عصر جاهلي و محصور در حصار زبان و زمانة خويش است؛ به‌گونه‌اي‌كه دانش او در حوزة علوم تجربي و علوم انساني از دانش مردم هم‌عصرش بيشتر نبوده و لذا دانشي كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است. لذا انساني غيرانديشمند و در معرض خطا بوده است.
    اين نظريه پيامدهاي ديگري چون نفي خاتميت دين اسلام و نفي جامعيت آن و راهيابي قبض و بسط در ماهيت وحي را در پي دارد كه مجال بحث آن در اين مقال نمي‌گنجد.
    با توجه به مباحثي كه پيرامون الفاظ قرآن گذشت، مشخص شد الفاظ قرآن وحياني است، نه انساني. از‌اين‌رو قرآن تحت تأثير فرهنگ زمانة خود نبوده است. اما معتقدين به تأثير‌پذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول شواهد ديگري نيز ارائه مي‌كنند:
    قرآن در بيان چگونگي بهشت و جهنم از مسائلي سخن به ميان آورده كه با طبع و ميل مردم آن سامان در آن زمان سازگار و همخوان است. از سوي ديگر، در قرآن از ميوه‏هايي سخن به ميان آمده كه براي آنان شناخته‌شده بود؛ مانند انگور، خرما، زيتون، انجير و انار، اما از ميوه‏هاي ديگري مانند گيلاس، آلبالو و پرتقال سخني به ميان نيامده است. اين مسئله شبهة تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول را تقويت مي‏كند.
    علاوه بر اين خود قرآن مي‌فرمايد: وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ؛ «و هيچ پيامبري نفرستاديم، مگر [با پيامي] به زبان قومش، تا [احكام و حقايق را] براي آنان روشن بدارد».
    اين آيه به‌روشني دلالت دارد كه قرآن بر اساس فرهنگ قوم نازل شده است.
    نقد: ابتدا معناي آية شريفه را بررسي مي‌كنيم و در نهايت به دليل نخست مي‌پردازيم.
    روشن شدن تفسير و مراد آيه تا حدود زيادي ما را در پاسخ‏گويي به اين شبهه ياري مي‏رساند. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير آيه اين‏چنين مي‏گويد:
    منظور از اينكه هر پيامبري به زبان قوم خود اداي رسالت مي‏نمايد، اين است كه پيامبران با زبان قومي كه در ميان آنان به رسالت برگزيده شده‏اند، سخن مي‏گفتند؛ خواه اين پيامبر اهل آن منطقه و سامان بوده و يا از منطقه‏اي ديگر به آنجا آمده باشد. در تفسير آيه بايد گفت كه خداوند به انجام رسيدن رسالت پيامبران را بر پاية معجزه و خارج از چهارچوب عادي قرار نداده، بلكه آنان را با همان زباني كه قوم با آن سخن مي‌گويند، فرستاده است تا با مردم با زبان خودشان سخن گفته، آنان را به‌سوي حق رهنمون سازند.
    در پاره‏اي از تفاسير اين‏چنين آمده كه پيامبران در درجة اول با قوم خود تماس داشتند و نخستين شعاع وحي بر آنها مي‏تابيد. بنابراين، پيامبر بايد به زبان و لغت آنان سخن بگويد. به‌عبارت‌ديگر، دعوت پيامبران از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب مردم منعكس نمي‏شود؛ بلكه از راه روشنگري و تعليم و تربيت و با همان زبان معمولي و رايج صورت مي‏پذيرد. ضرورت سخن ‏گفتن پيامبران با زبان قوم خود در گفتار برخي از محققان اين‏چنين بازتاب يافته است:
    وقتي قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل شود، بين گوينده و شنونده نقاط مشتركي وجود دارد كه لفظ بر اساس همانها به كار برده مي‏شود. با توجه به اين نقاط مشترك، شنونده همان معنايي را از لفظ مي‏فهمد كه مورد نظر گوينده است، و همين موضوع، فهم مشترك را ايجاب مي‏كند. ... بنابراين، وقتي قرآن مي‏خواهد با مخاطبان خود سخن بگويد، بايد با زباني صحبت كند كه مخاطبانش منظور او را درك كنند. ... از‌يك‌سو، همة مردم دنيا با يك زبان سخن نمي‌گويند، و از سوي ديگر، قرآن براي هدايت همة انسان‌ها نازل شده است، و اگر همة مخاطبان بخواهند سخن قرآن را بفهمند، لازم است زبان قرآن را بياموزند، كه اين امري ناممكن است. قرآن در مقام ارشاد آنان بايد يكي از زبان‏ها را برگزيند. كدام را برگزيند؟ روشن است كه بايد زبان مخاطبان نخستين انتخاب گردد و سپس به ديگر زبان‏ها ترجمه گردد. قرآن در آية چهارم سورة ابراهيم به همين حقيقت اشاره دارد.
    به بياني ديگر، لسان به معناي زبان است، نه فرهنگ. اگر لسان قوم به معناي فرهنگ آنان باشد، پس قرآن بايد تمام آنچه را كه به‌عنوان فرهنگ جاهليت مطرح است، بپذيرد، كه در اين صورت، تعارض ميان پيامبران و كافران بي‏مورد خواهد بود.
    اما تكية قرآن در بيان نعمت‏هاي بهشتي بر ميوه‏ها و لذت‏هاي رايج در ميان عرب، دليل تأثيرپذيري از فرهنگ آنان نيست؛ بلكه اين تنها به خاطر شناخت مردم آن زمان بوده است. اگر قرآن از نعمت‏ها و ميوه‏هايي كه مخاطبان نخستين هيچ‏گونه آشنايي با آنها نداشتند، سخن به ميان مي‏آورد، تأثير چنداني نداشت. البته بايد توجه داشت كه ترسيم نعمت‏هاي بهشتي و عذاب‏هاي جهنم را نمي‏توان مخصوص اعراب دانست؛ چه اينكه هر انساني به سبزه و باغ و بوستان متمايل و از عذاب و رنج گريزان است. شاهد بر اين مدعا آن است كه در عصر رسالت، مردماني از مناطق ديگر ـ مثل ايران و شامات ـ به حجاز مي‏رفتند و شنيدن اين آيات براي آنان نيز جاذبه و طراوت داشت.
    در پايان، يادآوري اين نكته خالي از فايده نيست كه زبان عربي نسبت به ساير زبان‏ها از امتيازي خاص برخوردار است؛ زبان‌شناسان برجسته بر اين تأكيد دارند كه زبان عربي به لحاظ گنجينة واژگان و تركيب‌هاي زباني بالاترين و برترين ظرفيت را داراست.

  • بعضي از روشن‌فكران معاصر با انگيزه‌هاي مختلف به طرف‌داري از نظرية بشري بودن الفاظ قرآن و ترويج آن پرداخته‌اند. به‌طور خلاصه بايد گفت نظرية بشري بودن الفاظ قرآن ـ ‌كه توسط روشن‌فكران مطرح مي‌شود‌ ـ بر دو ركن استوار است:
    الف) همسان‌انگاري وحي با تجربة ديني؛ يعني حقيقت وحي، مواجهه با امر مطلق و متعالي است كه به صورت‌هاي گوناگون مي‌تواند بروز كند و سنخ اين مواجهه از سنخ قريحة شعري است كه شعرا از آن برخوردارند.
    ب) محور قرار دادن پيامبر در فرايند وحي. به تعبير ديگر پيامبر در فرايند وحي نقش يك طوطي را بازي نمي‌كند كه هر‌آنچه را كه ديگران تلفظ مي‌كنند، به زبان آورد؛ بلكه نقش پيامبر همانند نقش زنبور عسل است كه بعد از مكيدن شيرة گل‌ها آنها را در درون خود در طي فرايندي تبديل به عسل مي‌كند. پيامبر نيز هر‌آنچه را كه در مواجهه با امر الوهي به‌دست آورده، لباس الفاظ مي‌پوشاند و به مردم ارائه مي‌كند.
    البته اين به معناي ناديده گرفتن نقش الهي در فرايند به الفاظ در‌آمدن وحي نيست. همان‌گونه كه خداوند درخت آلبالو را ‌مي‌آفريند و درخت آلبالو ميوة آلبالو را، قرآن نيز ميوة شجرة طيبة شخصيت پيامبر اكرم و عين تجربة تدريجي و تكامل‌يابندة دروني و بيروني آن حضرت است كه حالات خوب و بد و تجربه‌ها و مواجيد ذوقي او را منعكس كرده است. به همين دليل، استناد قرآن به خدا همانند استناد ميوة آلبالو و همة موجودات ديگر به خداست كه به زبان فلسفي خداوند تنها علت‌العلل و علت بعيد آنهاست.
    آنچه كه تا به حال بيان شد اصل ادعا در‌زمينة بشري بودن الفاظ و تبيين آن بوده است. اما سؤالي كه به‌طور منطقي مطرح مي‌شود اين است كه قايلان به اين نظريه چه دليلي براي اثبات ادعاي خود ارائه مي‌كنند؟
    در پاسخ به اين پرسش بسيار مهم بايد گفت كه مطرح‌كنندگان اين نظريه كمتر به دليل يا ادلة آن پرداخته‌اند و بيشتر با ارائة بعضي شواهد نامعتبر خواستند نظرية خود را اثبات كنند.

7

کتاب

38

مقاله

110

پرسش و پاسخ

45

تدریس

12

پایان نامه

سایت رسمی

مرکز آموزش مجازی ونیمه حضوری موسسه امام خمینی بلوار امین 20متری گلستان پلاک 27

Daftar.ictu@qabas.net

(+98)25-32908193

Site::public.tanke_you_message