پرسش و پاسخ
-
1) دليل آسماني بودن قرآن ـ كه همان اعجاز قرآن است ـ از مقدمات زير بهره ميگيرد: الف) پيامبر اكرم مدعي است كه قرآن ازطرف خداوند است؛ ب) اين ادعا و نداي پيامبر در سراسر جهان طنينانداز شده است؛ ج) مخاطبان و معاندان توان خود را در معارضه با آن به ك
1) معرفت، محمدهادي، صيانة القرآن من التحريف، جماعة المدرسين، قم، 1413ق.
2) ـــــــــــــــــ ، علوم قرآني، مؤسسة فرهنگي ـ انتشاراتي التمهيد، قم، 1378ش.
3) محمدي (نجارزادگان)، فتحالله، سلامة القرآن من التحريف، مشعر، تهران، 1382ش.
4) جوادي آملي، عبدالله، نزاهت قرآن از تحريف، مركز نشر اسرا، قم، 1378ش.
5) ــــــــــــــــــ ، قرآن در قرآن، مركز نشر اسرا، قم، 1378ش.
35 موسوي خويي، سيدابوالقاسم، البيان في التفسير القرآن، دار الزهرا، بيروت، 1401ق، ص197 ـ 235.
7) طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، جماعة المدرسين، قم، [بيتا]، ج12، ص104 ـ 133.
8) حكيم، محمدباقر، علوم قرآني، ترجمة محمدعلي لساني، مؤسسة فرهنگي ـ انتشاراتي تبيان، تهران، 1378ش.
9) راميار، محمود، تاريخ قرآن، اميركبير، تهران، 1362ش.
10) سعيدي روشن، محمدباقر، علوم قرآن، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1377ش.
11) جعفريان، رسول، افسانة تحريف، ترجمة محمود شريفي، اميركبير، تهران، 1381ش.
12) حسنزادة آملي، حسن، قرآن هرگز تحريف نشده، ترجمة عبدالعلي محمدي شاهرودي، نشر قيام، قم، 1381ش.
13) موسوي دارابي، سيدعلي، اسطورة تحريف، انتشارات امامت، مشهد، 1381ش.
14) انواري، جعفر، انگارة تحريف قرآن، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1384.
15) ايازي، محمدعلي، قرآن و تفسير عصري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1376ش.
16) خرمشاهي، بهاءالدين، تفسير و تفاسير جديد، انتشارات كيهان، تهران، 1368ش. ايازي، محمدعلي، قرآن و فرهنگ زمانه، انتشارات كتاب مبين، رشت، 1378ش.
17) جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آينة معرفت، چاپ دوم، مركز فرهنگي نشر رجا، قم، 1373ش.
18) عدالتنژاد، سعيد و ديگران، نقد و بررسيهايي دربارة انديشههاي نصر حامد ابوزيد، مشق امروز، تهران، 1380ش.
19) قائمينيا، عليرضا، وحي و افعال گفتاري، انجمن معارف اسلامي ايران، قم، 1381ش.
20) لاريجاني، صادق، معرفت ديني، نقدي بر نظرية قبض و بسط تئوريك شريعت، مركز ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1370ش. -
جمع بندي مباحث قرآن شناسي چیست ؟
1) دليل آسماني بودن قرآن ـ كه همان اعجاز قرآن است ـ از مقدمات زير بهره ميگيرد: الف) پيامبر اكرم مدعي است كه قرآن ازطرف خداوند است؛ ب) اين ادعا و نداي پيامبر در سراسر جهان طنينانداز شده است؛ ج) مخاطبان و معاندان توان خود را در معارضه با آن به كار گرفتهاند؛ د) پس از گذشت چهارده قرن، مخالفان همچنان ناكام ماندهاند.
2) ابعاد و جهات اعجاز قرآن ازاينقرارند: الف) پيراستگي از اختلاف و تناقض؛ ب) اعجاز در قلمرو لفظ؛ ج) معارف بيمانند از پيامبري درسنخوانده.
3) اعتبار قرآن موجود و درستي استناد به آن و اعتبار روايات، بهويژه در مقام تعارض با يكديگر، به اثبات تحريفناپذيري قرآن وابسته است.
4) تحريف در لغت به معناي منحرف كردن و دگرگون ساختن است و تحريف سخن به معناي ايجاد نوعي دگرگوني لفظي و انحراف معنوي در آن است. تحريف معنوي به معناي برداشت انحرافي و تفسير و توجيه سخن برخلاف مقصود گوينده، در مورد قرآن رخ داده است.
5) دلايل و شواهد گواه است كه به قرآن نازلشده بر پيامبر كاستي، فزوني، تغيير و تبديل راه نيافته است.
6) آية إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ با ادات تأكيد «انّ»، «نحن» و «لام»، ضمير جمع «نا» و «نحن» بر الهي بودن قرآن، مصونيت آن هنگام نزول و حفظ قطعي آن پس از نزول دلالت دارد.
7) آية وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ... سه وصف عَزِيزٌ، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ و تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ، بر عدم تحريف قرآن و منشأ آن اشاره دارد.
8) روايات فراواني از جمله روايت ثقلين و روايات بيانگر معيار بودن قرآن در ارزيابي آرا و اقوال و نيز روايات متعارض، دليل بر مصونيت قرآن از تحريف است.
9) آيات و روايات بيانگر مشابهت امت مسلمان با امتهاي پيشين، دلالتي بر تحريف لفظي قرآن ندارد؛ زيرا افزون بر ضعف سند روايات، اولاً، مراد مشابهت كامل نيست و موارد نقض فراواني وجود دارد؛ مانند خاتميت پيامبر اسلام و...؛ ثانياً، نوعي تشابه مراد است كه ميتواند مشابهت در تحريف معنوي كتاب آسماني باشد.
10) وجود مصحفهاي متفاوت با قرآن موجود بر تحريف قرآن دلالت ندارد؛ زيرا اين مصحفها تنها در بيان شأن نزول، ذكر مصداق، تفسير و تأويل با قرآن متفاوت بودهاند كه مربوط به متن نميشود.
11) روايات بيانگر تحريف قرآن نيز از اثبات تحريف لفظي قرآن ناتوان است؛ زيرا بيشتر آنها معتبر نيستند و برخي از آنها تكراري و برخي ديگر بيربط به تحريف است و تعدادي از آنها تغييرات غيرمؤثر در معناي آيات، مطالب تفسيري، مصداق يا شأن نزول را بيان ميكند.
12) بحث تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول از مباحث مهم قرآنشناسي در عصر حاضر است.
13) پيرامون وحياني يا بشري بودن الفاظ قرآن دو نظر وجود دارد: عدهاي بر اين باورند كه الفاظ قرآن بشري است، ولي عموم مسلمانان در طول تاريخ قايل به وحياني بودن الفاظ قرآن هستند.
14) از عناصر تشكيلدهندة نظرية بشري بودن الفاظ قرآن، يكسانانگاري وحي با تجربة ديني و آفريننده بودن پيامبر در فرايند وحي است.
15) نظرية بشري بودن الفاظ قرآن داراي اشكالاتي چون تناقض و عدم ارائة دليل، نفي عصمت و تعارض با آيات قرآن است.
16) بشري دانستن وحي پيامدهايي غيرقابل پذيرش چون الوهيتزدايي از دين و بشري دانستن آن، ناديده انگاشتن نقش جبرئيل در فرايند وحي قرآني و فروكاستن شأن پيامبر اعظم اسلام را به همراه دارد.
17) الفاظ قرآن به همراه محتوا از سوي خداوند نزول يافته است.
18) دلايل اين ديدگاه به دليل قرآني، روايي و تاريخي تقسيم ميپذيرد.
19) دلايل قرآني عبارتاند از: آيات تحدي (هماوردجويي) و تعابيري نظير «قرائت»، «تلاوت» و «ترتيل»؛ همچنين اوصاف قرآن، مانند «كلاماللّه» و «كلمات اللّه» و تعبير «لسان عربي» و «قول» و «صُحُف»، كه همه نشانگر وحياني بودن الفاظ قرآن هستند.
20) تلاش گستردة پيامبر بر حفظ قرآن از تحريف و تلاش فراوان مسلمانان نسبت به شناخت واژهها، جملهها و اسلوبهاي تركيبي و ساختار ظاهري متن، شاهد تاريخي وحياني بودن الفاظ قرآن است.
21) تمايز آشكار ساختار ظاهري متن قرآن با احاديث نبوي، شاهد ديگري بر وحياني بودن الفاظ است.
22) سخن گفتن پيامبران با زبان قوم بدان معناست كه در رساندن پيام الهي به آنان از ادبيات و دستور زبان خود آنان بهره ميجستند.
23) پيامبران ضمن آنكه با زبان قوم خود ـ كه مخاطبان نخست ايشان بودند ـ سخن ميگفتند، با فرهنگ جاهلانة آنان به ستيز برميخاستند.
24) تكية قرآن بر پارهاي از نعمتهاي بهشتي، يا عذابهاي جهنم تنها به جهت آشنا بودن مخاطبان با آن نعمتها و عذابها بوده است. -
نقد و بررسي ديدگاه بشري بودن الفاظ قرآن چیست؟
چنانكه در تبيين اين ديدگاه گذشت، اين نظريه بر دو اصل اساسي بنا نهاده شده است: همسانانگاري وحي با تجربة ديني؛ محور قرار دادن پيامبر در فرايند وحي. نقد و بررسي اين ديدگاه نيز طبيعتاً معطوف به همين دو جنبه از اين نظريه خواهد بود.
پيرامون همسانانگاري وحي با تجربة ديني در درس چهارم مطالبي بيان و نقدهايي مطرح شده است. ازاينرو لزومي ندارد كه بيشازاين به اين امر پرداخته شود. اما نسبت به محور بودن پيامبر در وحي نيز كلام ايشان ناتمام و دچار معضلاتي است.
عدم ارائة دليل: نظرية بشري بودن الفاظ الهي ازنظر معرفتشناسي با مشكل توجيه مواجه است؛ زيرا پرسش اصلي اين است كه دلايلي كه اثباتكنندة اين نظريه باشد، چيست؟ ازنظر صاحبان اين نظريه، ديدگاه سنتي كه برآمده از استدلالهايي چون حكمت خدا و لزوم هدايت بشر است، مردود است. ازاينرو در صدد برميآيند كه نظرية بديلي ارائه كنند؛ اما چه دليلي وجود دارد كه نظرية آنها مقرون به صحت است؟ آنها هيچ دليلي در توجيه منطقي عناصر نظرية خود (همسانانگاري وحي با تجربة ديني و محوري دانستن نقش پيامبر در فرايند وحي) ارائه نميكنند. تنها با تمسك به بعضي از مثالها در صدد تبيين نظرية خود برميآيند.
تناقض در ادعا: بر اساس اين نظريه، نقش پيامبر اكرم در وحي تا آنجا برجسته ميشود كه قرآن كلام حقيقي آن حضرت بهحساب ميآيد و اسناد آن به خدا مجازي شمرده و گفته ميشود:
اولياي خدا چنان به خدا نزديك و در او فانياند كه كلامشان عين كلام خدا و امرونهيشان و حب و بغضشان عين امرونهي و حب و بغض الهي است... . خدايي كه موحدان راستين ميشناسند، در برون و درون پيامبر به يك اندازه حاضر است و چه فرقي ميكند كه بگويي وحي خدا از بيرون به او ميرسد يا از درون و جبرئيل از برون فراميرسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟ نميدانم چرا قرب حق با عبد و اندكاك ممكن در واجب فراموش شده است.
از سوي ديگر، پيامبر همانند ديگر انسانها متأثر از فرهنگ زمانه و بشري خطاپذير تلقي ميشود و به همين سبب، ورود خطا، خرافات و امور باطل در قرآن ـ البته در عرضيات و معارف اينجهاني قرآن و نه در ذاتيات و معارف آنجهاني وحي ـ تجويز ميشود.
اگر خداوند در بيرون و درون پيامبر حضور دارد و پيامبر مندك در خداوند است و هرآنچه ميگويد كلام خداست، چگونه ممكن است كه خطا و خرافات و باطل در سخنان او وارد شود، مگر اينكه بگوييم ـ نعوذبالله ـ خدا نيز در اين امور اشتباه كرده و عذري بر پيامبر نيست؛ چون او آيينة تمامنماي حق است، يا اينكه بگوييم پيامبر اشتباه كرد و اين ربطي به خدا ندارد. در اين صورت ميپذيريم پيامبران آنچنان اندكاك و فنايي كه قبلاً مطرح كرده بوديم، با خدا ندارند و اين با آنچه در مورد فنا و اندكاك پيامبر مطرح ميكنند، ناسازگار است.
نفي عصمت: بر اساس محور بودن پيامبر در وحي و اينكه كلمات وحي، سخنان پيامبر باشد و دستهبندي معارف دين به ذاتي و عرضي و پذيرش ورود خطا، انحراف و خرافات در بخش عرضيات دين در اثر تأثيرپذيري پيامبر از فرهنگ زمانه، عصمت پيامبران ـ كه ادلة عقلي و نقلي فراواني آن را اثبات ميكنند و در درسهاي قبل بيان شده است ـ ناديده انگاشته ميشود. با نفي عصمت پيامبران تنها راه هدايت بشر براي رسيدن به كمال، دستخوش نقص و انحراف ميشود و هدف از انزال وحي توسط خداوند برآورده نميشود.
تعارض با آيات قرآن: پذيرش ورود خطا و ناصواب بودن بعضي دستورات و مباحثي كه در قرآن مطرح شده است، تناقض آشكار با آياتي دارد كه ورود هرگونه امر باطل، خرافي و خلاف واقع را در قرآن نفي ميكند. مثلاً آية لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ؛ «هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نميآيد؛ چراكه از سوي خداوند حكيم و شايستة ستايش نازل شده است». ورود هرگونه باطل را به قرآن نفي ميكند و جالب آن است كه علت عدم ورود باطل به قرآن را نزول قرآن از جانب خداوند متعال ميداند.
تفكيك آيات قرآن به ذاتي و عرضي، و ادعاي ورود خطا تنها در عرضيات هيچ توجيه عقلي ندارد. افزون بر اين، چگونه ممكن است سخنان پيامبر در مسائل سادة اينجهاني در معرض خطا و اشتباه، ولي پيرامون مسائل پيچيدة متافيزيكي و آنجهاني خطاناپذير و حجت باشد؛ بااينكه معرفت به بسياري از مسائل اينجهاني با ابزارهاي معرفتيِ بشري، دستكم تا اندازهاي دستيافتني است، اما معرفت به مسائل متافيزيكي و بهويژه اموري مانند تفاصيل عبادات و تفاصيل مسائل مربوط به حيات پس از مرگ، هرگز با ابزارهاي معرفتي بشري دستيافتني نيست. ازاينرو ارائة تبييني از وحي كه با نص صريح آن در تعارض باشد، با هيچ منطقي قابل پذيرش نيست.
ادعاي تعارض علم با دين: يكي از انگيزههاي طرح نظرية تجربة ديني و بشري دانستن الفاظ وحي (قرآن) حل تعارض بين ظواهر قرآن و يافتههاي علوم بشري (تعارض علم و دين) است. قايلان به اين نظريه، با پذيرش ناسازگاري و تعارض بين قرآن و علم، در صدد حل آن برميآيند و راه آن را دست بردن در دين ميدانند. اما نكتة قابل توجه اين است كه به چه وجه در تعارض بين دين (بر فرض پذيرش تعارضات) و علم بايد در دين دست برد و تأويل كرد. درواقع سخن اين است: نظريات علمي يا يافتههاي بشري از چه رو چنان مرجعيتي دارند كه در صورت تعارض با دين صحت آنها را بايد مفروض و حتي مسلّم گرفت و دستكاري بايد در دين انجام داد؟ چنين نگرشي در مورد كساني كه در علم تجربي قايل به اصل خطاپذيري هستند، جاي تعجب دارد. جالب آنكه بعضي از آنها در جاي ديگري گويند:
دين فارغ از فرهنگها و خالص از شائبة دخالت اذهان آدميان است؛ اما معرفت ديني، بيهيچ شائبه، آميخته بدان شوائب است. شريعت امري قدسي و سماوي و جاودان است، اما فهم شريعت امري است بشري و خاكي و متغير و احكام ديگر معرفتهاي بشري را دارد و مشمول تحول و تكامل مستمر است. [به ديگر سخن] معرفت ديني مثل هر معرفت ديگر، محصول كاوش و تأمل بشر است كه همواره آميختهاي است از ظنها و يقينها و حقها و باطلها.
حال سخن اين است با پذيرش مبناي خطاپذيري در قضاياي علمي و عدم يقين در آنها چگونه يافتههاي خطاپذير بشري را بر دادههاي ديني ترجيح ميتوان داد؟
علاوه بر نقدهاي فوق و اشكالات متعدد ديگر كه مجال بيان آنها نيست، اين نظريه داراي پيامدهايي غيرقابل پذيرش است كه به برخي از آنها اشاره ميشود.
1. الوهيتزدايي از دين و بشري دانستن آن
با بشري دانستن الفاظ قرآن و نقشآفريني پيامبر در فرايند وحي ازيكسو و بشري خواندن اسباب نزول وحي و تأثيرپذيري آن از فرهنگ عصر نزول از سوي ديگر، عملاً اين ديدگاه منجر به پررنگ شدن صبغة بشري وحي و كمرنگ شدن نقش خداوند در فرايند توليد وحي ميشود. نقش خداوند در فرايند وحي همانند نقش خداوند در فرايند توليد زردآلود بهوسيلة درخت زردآلود است. به تعبير ديگر، نقش علت بعيده را در نزول وحي داراست؛ چنانكه در همة امور خداوند چنين نقشي را دارد. پس فرقي بين نزول وحي و مثلاً توليد زردآلو در اين جهت نيست.
2. ناديده انگاشتن نقش جبرئيل در فرايند وحي قرآني
بر اساس اين ديدگاه، با محور قرار گرفتن پيامبر اكرم در فرايند وحي و تلقي كردن قرآن بهعنوان آفريده و كلام حقيقي آن حضرت، نقش خداوند در مسئلة وحي تا اندازة علت فاعلي بعيد فروكاسته ميشود و به دنبال آن، نقش واسطهگري و معلمي جبرئيل در هندسة وحي كاملاً ناديده گرفته ميشود. توضيح آنكه بر اساس اين ديدگاه و به روايت يكي از مدافعين آن، موجودي مستقلِ از شخصيت پيامبر اكرم، به نام جبرئيل از هيچ واقعيت عيني و خارجي برخوردار نيست. فرشتة وحي نيز كه در قرآن از او با نامها و صفاتي نظير جبرئيل، روحالامين، روحالقدس، رسول كريم، شديد القوي، مكين، مُطاع و امين ياد ميشود، صرفاً آفريدة نيروي خلاقيت و قوة خيال پيامبر بوده كه به زبان ديني و با بياني تمثيلي بهصورت پرندهاي با ششصد بال بهعنوان پيك وحي مدام پيام الهي را از آسمان به پيامبر منتقل ميكرده و با او به زبان عربي سخن ميگفته است.
اين سخن در تعارض جدي با آيات قرآن و با رويكرد مفسران و فيلسوفان و متكلمان مسلمان است.
از مجموع آيات قرآن درزمينة وحي به دست ميآيد كه پديدة وحي قرآني در فرايند صدور از حضرت حق تا ابلاغ به مردم از دو مجرا ميگذرد: فرشتة وحي (جبرئيل) و پيامبر اكرم. به همين سبب از قرآن افزون بر «كلامالله»، به «كلام فرشتة وحي» و «كلام پيامبر اكرم» نيز ياد شده است. از سوي ديگر مطرح ساختن صفاتي نظير رسول بودن، امانتداري، قداست و قدرت فوقالعاده براي فرشتة وحي نشاندهندة آن است كه افزون بر اينكه جبرئيل فرستادة الهي، و وجودش مستقل از وجود پيامبر اكرم و خلاقيت قوة خيال اوست، در انتقال پيام خداوند به پيامبر نيز دچار هيچگونه خطا و خيانتي نشده و پيام الهي را بهصورت كامل به پيامبر منتقل كرده است. افزون بر اين، خداوند از محافظت و نظارت كامل خويش از مرحلة نزول وحي تا مرحلة ابلاغ آن به مردم سخن گفته است.
3. فروكاستن شأن پيامبر اعظم
برخلاف ظاهر اين نظريه كه در صدد است نقش پيامبر را در فرايند وحي فربهتر كند، از نقش پيامبر ميكاهد؛ چون بر اساس اين ديدگاه شأن و جايگاه پيامبر، عملاً از رسول برگزيده و معصوم خدا به انساني پاك، ولي غيرانديشمند و غيرمعصوم تقليل مييابد. پيامبر فرزند سرزمين حجاز و متأثر از فرهنگ عصر جاهلي و محصور در حصار زبان و زمانة خويش است؛ بهگونهايكه دانش او در حوزة علوم تجربي و علوم انساني از دانش مردم همعصرش بيشتر نبوده و لذا دانشي كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است. لذا انساني غيرانديشمند و در معرض خطا بوده است.
اين نظريه پيامدهاي ديگري چون نفي خاتميت دين اسلام و نفي جامعيت آن و راهيابي قبض و بسط در ماهيت وحي را در پي دارد كه مجال بحث آن در اين مقال نميگنجد.
با توجه به مباحثي كه پيرامون الفاظ قرآن گذشت، مشخص شد الفاظ قرآن وحياني است، نه انساني. ازاينرو قرآن تحت تأثير فرهنگ زمانة خود نبوده است. اما معتقدين به تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول شواهد ديگري نيز ارائه ميكنند:
قرآن در بيان چگونگي بهشت و جهنم از مسائلي سخن به ميان آورده كه با طبع و ميل مردم آن سامان در آن زمان سازگار و همخوان است. از سوي ديگر، در قرآن از ميوههايي سخن به ميان آمده كه براي آنان شناختهشده بود؛ مانند انگور، خرما، زيتون، انجير و انار، اما از ميوههاي ديگري مانند گيلاس، آلبالو و پرتقال سخني به ميان نيامده است. اين مسئله شبهة تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول را تقويت ميكند.
علاوه بر اين خود قرآن ميفرمايد: وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ؛ «و هيچ پيامبري نفرستاديم، مگر [با پيامي] به زبان قومش، تا [احكام و حقايق را] براي آنان روشن بدارد».
اين آيه بهروشني دلالت دارد كه قرآن بر اساس فرهنگ قوم نازل شده است.
نقد: ابتدا معناي آية شريفه را بررسي ميكنيم و در نهايت به دليل نخست ميپردازيم.
روشن شدن تفسير و مراد آيه تا حدود زيادي ما را در پاسخگويي به اين شبهه ياري ميرساند. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير آيه اينچنين ميگويد:
منظور از اينكه هر پيامبري به زبان قوم خود اداي رسالت مينمايد، اين است كه پيامبران با زبان قومي كه در ميان آنان به رسالت برگزيده شدهاند، سخن ميگفتند؛ خواه اين پيامبر اهل آن منطقه و سامان بوده و يا از منطقهاي ديگر به آنجا آمده باشد. در تفسير آيه بايد گفت كه خداوند به انجام رسيدن رسالت پيامبران را بر پاية معجزه و خارج از چهارچوب عادي قرار نداده، بلكه آنان را با همان زباني كه قوم با آن سخن ميگويند، فرستاده است تا با مردم با زبان خودشان سخن گفته، آنان را بهسوي حق رهنمون سازند.
در پارهاي از تفاسير اينچنين آمده كه پيامبران در درجة اول با قوم خود تماس داشتند و نخستين شعاع وحي بر آنها ميتابيد. بنابراين، پيامبر بايد به زبان و لغت آنان سخن بگويد. بهعبارتديگر، دعوت پيامبران از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب مردم منعكس نميشود؛ بلكه از راه روشنگري و تعليم و تربيت و با همان زبان معمولي و رايج صورت ميپذيرد. ضرورت سخن گفتن پيامبران با زبان قوم خود در گفتار برخي از محققان اينچنين بازتاب يافته است:
وقتي قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل شود، بين گوينده و شنونده نقاط مشتركي وجود دارد كه لفظ بر اساس همانها به كار برده ميشود. با توجه به اين نقاط مشترك، شنونده همان معنايي را از لفظ ميفهمد كه مورد نظر گوينده است، و همين موضوع، فهم مشترك را ايجاب ميكند. ... بنابراين، وقتي قرآن ميخواهد با مخاطبان خود سخن بگويد، بايد با زباني صحبت كند كه مخاطبانش منظور او را درك كنند. ... ازيكسو، همة مردم دنيا با يك زبان سخن نميگويند، و از سوي ديگر، قرآن براي هدايت همة انسانها نازل شده است، و اگر همة مخاطبان بخواهند سخن قرآن را بفهمند، لازم است زبان قرآن را بياموزند، كه اين امري ناممكن است. قرآن در مقام ارشاد آنان بايد يكي از زبانها را برگزيند. كدام را برگزيند؟ روشن است كه بايد زبان مخاطبان نخستين انتخاب گردد و سپس به ديگر زبانها ترجمه گردد. قرآن در آية چهارم سورة ابراهيم به همين حقيقت اشاره دارد.
به بياني ديگر، لسان به معناي زبان است، نه فرهنگ. اگر لسان قوم به معناي فرهنگ آنان باشد، پس قرآن بايد تمام آنچه را كه بهعنوان فرهنگ جاهليت مطرح است، بپذيرد، كه در اين صورت، تعارض ميان پيامبران و كافران بيمورد خواهد بود.
اما تكية قرآن در بيان نعمتهاي بهشتي بر ميوهها و لذتهاي رايج در ميان عرب، دليل تأثيرپذيري از فرهنگ آنان نيست؛ بلكه اين تنها به خاطر شناخت مردم آن زمان بوده است. اگر قرآن از نعمتها و ميوههايي كه مخاطبان نخستين هيچگونه آشنايي با آنها نداشتند، سخن به ميان ميآورد، تأثير چنداني نداشت. البته بايد توجه داشت كه ترسيم نعمتهاي بهشتي و عذابهاي جهنم را نميتوان مخصوص اعراب دانست؛ چه اينكه هر انساني به سبزه و باغ و بوستان متمايل و از عذاب و رنج گريزان است. شاهد بر اين مدعا آن است كه در عصر رسالت، مردماني از مناطق ديگر ـ مثل ايران و شامات ـ به حجاز ميرفتند و شنيدن اين آيات براي آنان نيز جاذبه و طراوت داشت.
در پايان، يادآوري اين نكته خالي از فايده نيست كه زبان عربي نسبت به ساير زبانها از امتيازي خاص برخوردار است؛ زبانشناسان برجسته بر اين تأكيد دارند كه زبان عربي به لحاظ گنجينة واژگان و تركيبهاي زباني بالاترين و برترين ظرفيت را داراست. -
نقد و بررسي ديدگاه بشري بودن الفاظ قرآن چیست؟
چنانكه در تبيين اين ديدگاه گذشت، اين نظريه بر دو اصل اساسي بنا نهاده شده است: همسانانگاري وحي با تجربة ديني؛ محور قرار دادن پيامبر در فرايند وحي. نقد و بررسي اين ديدگاه نيز طبيعتاً معطوف به همين دو جنبه از اين نظريه خواهد بود.
پيرامون همسانانگاري وحي با تجربة ديني در درس چهارم مطالبي بيان و نقدهايي مطرح شده است. ازاينرو لزومي ندارد كه بيشازاين به اين امر پرداخته شود. اما نسبت به محور بودن پيامبر در وحي نيز كلام ايشان ناتمام و دچار معضلاتي است.
عدم ارائة دليل: نظرية بشري بودن الفاظ الهي ازنظر معرفتشناسي با مشكل توجيه مواجه است؛ زيرا پرسش اصلي اين است كه دلايلي كه اثباتكنندة اين نظريه باشد، چيست؟ ازنظر صاحبان اين نظريه، ديدگاه سنتي كه برآمده از استدلالهايي چون حكمت خدا و لزوم هدايت بشر است، مردود است. ازاينرو در صدد برميآيند كه نظرية بديلي ارائه كنند؛ اما چه دليلي وجود دارد كه نظرية آنها مقرون به صحت است؟ آنها هيچ دليلي در توجيه منطقي عناصر نظرية خود (همسانانگاري وحي با تجربة ديني و محوري دانستن نقش پيامبر در فرايند وحي) ارائه نميكنند. تنها با تمسك به بعضي از مثالها در صدد تبيين نظرية خود برميآيند.
تناقض در ادعا: بر اساس اين نظريه، نقش پيامبر اكرم در وحي تا آنجا برجسته ميشود كه قرآن كلام حقيقي آن حضرت بهحساب ميآيد و اسناد آن به خدا مجازي شمرده و گفته ميشود:
اولياي خدا چنان به خدا نزديك و در او فانياند كه كلامشان عين كلام خدا و امرونهيشان و حب و بغضشان عين امرونهي و حب و بغض الهي است... . خدايي كه موحدان راستين ميشناسند، در برون و درون پيامبر به يك اندازه حاضر است و چه فرقي ميكند كه بگويي وحي خدا از بيرون به او ميرسد يا از درون و جبرئيل از برون فراميرسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟ نميدانم چرا قرب حق با عبد و اندكاك ممكن در واجب فراموش شده است.
از سوي ديگر، پيامبر همانند ديگر انسانها متأثر از فرهنگ زمانه و بشري خطاپذير تلقي ميشود و به همين سبب، ورود خطا، خرافات و امور باطل در قرآن ـ البته در عرضيات و معارف اينجهاني قرآن و نه در ذاتيات و معارف آنجهاني وحي ـ تجويز ميشود.
اگر خداوند در بيرون و درون پيامبر حضور دارد و پيامبر مندك در خداوند است و هرآنچه ميگويد كلام خداست، چگونه ممكن است كه خطا و خرافات و باطل در سخنان او وارد شود، مگر اينكه بگوييم ـ نعوذبالله ـ خدا نيز در اين امور اشتباه كرده و عذري بر پيامبر نيست؛ چون او آيينة تمامنماي حق است، يا اينكه بگوييم پيامبر اشتباه كرد و اين ربطي به خدا ندارد. در اين صورت ميپذيريم پيامبران آنچنان اندكاك و فنايي كه قبلاً مطرح كرده بوديم، با خدا ندارند و اين با آنچه در مورد فنا و اندكاك پيامبر مطرح ميكنند، ناسازگار است.
نفي عصمت: بر اساس محور بودن پيامبر در وحي و اينكه كلمات وحي، سخنان پيامبر باشد و دستهبندي معارف دين به ذاتي و عرضي و پذيرش ورود خطا، انحراف و خرافات در بخش عرضيات دين در اثر تأثيرپذيري پيامبر از فرهنگ زمانه، عصمت پيامبران ـ كه ادلة عقلي و نقلي فراواني آن را اثبات ميكنند و در درسهاي قبل بيان شده است ـ ناديده انگاشته ميشود. با نفي عصمت پيامبران تنها راه هدايت بشر براي رسيدن به كمال، دستخوش نقص و انحراف ميشود و هدف از انزال وحي توسط خداوند برآورده نميشود.
تعارض با آيات قرآن: پذيرش ورود خطا و ناصواب بودن بعضي دستورات و مباحثي كه در قرآن مطرح شده است، تناقض آشكار با آياتي دارد كه ورود هرگونه امر باطل، خرافي و خلاف واقع را در قرآن نفي ميكند. مثلاً آية لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ؛ «هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نميآيد؛ چراكه از سوي خداوند حكيم و شايستة ستايش نازل شده است». ورود هرگونه باطل را به قرآن نفي ميكند و جالب آن است كه علت عدم ورود باطل به قرآن را نزول قرآن از جانب خداوند متعال ميداند.
تفكيك آيات قرآن به ذاتي و عرضي، و ادعاي ورود خطا تنها در عرضيات هيچ توجيه عقلي ندارد. افزون بر اين، چگونه ممكن است سخنان پيامبر در مسائل سادة اينجهاني در معرض خطا و اشتباه، ولي پيرامون مسائل پيچيدة متافيزيكي و آنجهاني خطاناپذير و حجت باشد؛ بااينكه معرفت به بسياري از مسائل اينجهاني با ابزارهاي معرفتيِ بشري، دستكم تا اندازهاي دستيافتني است، اما معرفت به مسائل متافيزيكي و بهويژه اموري مانند تفاصيل عبادات و تفاصيل مسائل مربوط به حيات پس از مرگ، هرگز با ابزارهاي معرفتي بشري دستيافتني نيست. ازاينرو ارائة تبييني از وحي كه با نص صريح آن در تعارض باشد، با هيچ منطقي قابل پذيرش نيست.
ادعاي تعارض علم با دين: يكي از انگيزههاي طرح نظرية تجربة ديني و بشري دانستن الفاظ وحي (قرآن) حل تعارض بين ظواهر قرآن و يافتههاي علوم بشري (تعارض علم و دين) است. قايلان به اين نظريه، با پذيرش ناسازگاري و تعارض بين قرآن و علم، در صدد حل آن برميآيند و راه آن را دست بردن در دين ميدانند. اما نكتة قابل توجه اين است كه به چه وجه در تعارض بين دين (بر فرض پذيرش تعارضات) و علم بايد در دين دست برد و تأويل كرد. درواقع سخن اين است: نظريات علمي يا يافتههاي بشري از چه رو چنان مرجعيتي دارند كه در صورت تعارض با دين صحت آنها را بايد مفروض و حتي مسلّم گرفت و دستكاري بايد در دين انجام داد؟ چنين نگرشي در مورد كساني كه در علم تجربي قايل به اصل خطاپذيري هستند، جاي تعجب دارد. جالب آنكه بعضي از آنها در جاي ديگري گويند:
دين فارغ از فرهنگها و خالص از شائبة دخالت اذهان آدميان است؛ اما معرفت ديني، بيهيچ شائبه، آميخته بدان شوائب است. شريعت امري قدسي و سماوي و جاودان است، اما فهم شريعت امري است بشري و خاكي و متغير و احكام ديگر معرفتهاي بشري را دارد و مشمول تحول و تكامل مستمر است. [به ديگر سخن] معرفت ديني مثل هر معرفت ديگر، محصول كاوش و تأمل بشر است كه همواره آميختهاي است از ظنها و يقينها و حقها و باطلها.
حال سخن اين است با پذيرش مبناي خطاپذيري در قضاياي علمي و عدم يقين در آنها چگونه يافتههاي خطاپذير بشري را بر دادههاي ديني ترجيح ميتوان داد؟
علاوه بر نقدهاي فوق و اشكالات متعدد ديگر كه مجال بيان آنها نيست، اين نظريه داراي پيامدهايي غيرقابل پذيرش است كه به برخي از آنها اشاره ميشود.
1. الوهيتزدايي از دين و بشري دانستن آن
با بشري دانستن الفاظ قرآن و نقشآفريني پيامبر در فرايند وحي ازيكسو و بشري خواندن اسباب نزول وحي و تأثيرپذيري آن از فرهنگ عصر نزول از سوي ديگر، عملاً اين ديدگاه منجر به پررنگ شدن صبغة بشري وحي و كمرنگ شدن نقش خداوند در فرايند توليد وحي ميشود. نقش خداوند در فرايند وحي همانند نقش خداوند در فرايند توليد زردآلود بهوسيلة درخت زردآلود است. به تعبير ديگر، نقش علت بعيده را در نزول وحي داراست؛ چنانكه در همة امور خداوند چنين نقشي را دارد. پس فرقي بين نزول وحي و مثلاً توليد زردآلو در اين جهت نيست.
2. ناديده انگاشتن نقش جبرئيل در فرايند وحي قرآني
بر اساس اين ديدگاه، با محور قرار گرفتن پيامبر اكرم در فرايند وحي و تلقي كردن قرآن بهعنوان آفريده و كلام حقيقي آن حضرت، نقش خداوند در مسئلة وحي تا اندازة علت فاعلي بعيد فروكاسته ميشود و به دنبال آن، نقش واسطهگري و معلمي جبرئيل در هندسة وحي كاملاً ناديده گرفته ميشود. توضيح آنكه بر اساس اين ديدگاه و به روايت يكي از مدافعين آن، موجودي مستقلِ از شخصيت پيامبر اكرم، به نام جبرئيل از هيچ واقعيت عيني و خارجي برخوردار نيست. فرشتة وحي نيز كه در قرآن از او با نامها و صفاتي نظير جبرئيل، روحالامين، روحالقدس، رسول كريم، شديد القوي، مكين، مُطاع و امين ياد ميشود، صرفاً آفريدة نيروي خلاقيت و قوة خيال پيامبر بوده كه به زبان ديني و با بياني تمثيلي بهصورت پرندهاي با ششصد بال بهعنوان پيك وحي مدام پيام الهي را از آسمان به پيامبر منتقل ميكرده و با او به زبان عربي سخن ميگفته است.
اين سخن در تعارض جدي با آيات قرآن و با رويكرد مفسران و فيلسوفان و متكلمان مسلمان است.
از مجموع آيات قرآن درزمينة وحي به دست ميآيد كه پديدة وحي قرآني در فرايند صدور از حضرت حق تا ابلاغ به مردم از دو مجرا ميگذرد: فرشتة وحي (جبرئيل) و پيامبر اكرم. به همين سبب از قرآن افزون بر «كلامالله»، به «كلام فرشتة وحي» و «كلام پيامبر اكرم» نيز ياد شده است. از سوي ديگر مطرح ساختن صفاتي نظير رسول بودن، امانتداري، قداست و قدرت فوقالعاده براي فرشتة وحي نشاندهندة آن است كه افزون بر اينكه جبرئيل فرستادة الهي، و وجودش مستقل از وجود پيامبر اكرم و خلاقيت قوة خيال اوست، در انتقال پيام خداوند به پيامبر نيز دچار هيچگونه خطا و خيانتي نشده و پيام الهي را بهصورت كامل به پيامبر منتقل كرده است. افزون بر اين، خداوند از محافظت و نظارت كامل خويش از مرحلة نزول وحي تا مرحلة ابلاغ آن به مردم سخن گفته است.
3. فروكاستن شأن پيامبر اعظم
برخلاف ظاهر اين نظريه كه در صدد است نقش پيامبر را در فرايند وحي فربهتر كند، از نقش پيامبر ميكاهد؛ چون بر اساس اين ديدگاه شأن و جايگاه پيامبر، عملاً از رسول برگزيده و معصوم خدا به انساني پاك، ولي غيرانديشمند و غيرمعصوم تقليل مييابد. پيامبر فرزند سرزمين حجاز و متأثر از فرهنگ عصر جاهلي و محصور در حصار زبان و زمانة خويش است؛ بهگونهايكه دانش او در حوزة علوم تجربي و علوم انساني از دانش مردم همعصرش بيشتر نبوده و لذا دانشي كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است. لذا انساني غيرانديشمند و در معرض خطا بوده است.
اين نظريه پيامدهاي ديگري چون نفي خاتميت دين اسلام و نفي جامعيت آن و راهيابي قبض و بسط در ماهيت وحي را در پي دارد كه مجال بحث آن در اين مقال نميگنجد.
با توجه به مباحثي كه پيرامون الفاظ قرآن گذشت، مشخص شد الفاظ قرآن وحياني است، نه انساني. ازاينرو قرآن تحت تأثير فرهنگ زمانة خود نبوده است. اما معتقدين به تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول شواهد ديگري نيز ارائه ميكنند:
قرآن در بيان چگونگي بهشت و جهنم از مسائلي سخن به ميان آورده كه با طبع و ميل مردم آن سامان در آن زمان سازگار و همخوان است. از سوي ديگر، در قرآن از ميوههايي سخن به ميان آمده كه براي آنان شناختهشده بود؛ مانند انگور، خرما، زيتون، انجير و انار، اما از ميوههاي ديگري مانند گيلاس، آلبالو و پرتقال سخني به ميان نيامده است. اين مسئله شبهة تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول را تقويت ميكند.
علاوه بر اين خود قرآن ميفرمايد: وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ؛ «و هيچ پيامبري نفرستاديم، مگر [با پيامي] به زبان قومش، تا [احكام و حقايق را] براي آنان روشن بدارد».
اين آيه بهروشني دلالت دارد كه قرآن بر اساس فرهنگ قوم نازل شده است.
نقد: ابتدا معناي آية شريفه را بررسي ميكنيم و در نهايت به دليل نخست ميپردازيم.
روشن شدن تفسير و مراد آيه تا حدود زيادي ما را در پاسخگويي به اين شبهه ياري ميرساند. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير آيه اينچنين ميگويد:
منظور از اينكه هر پيامبري به زبان قوم خود اداي رسالت مينمايد، اين است كه پيامبران با زبان قومي كه در ميان آنان به رسالت برگزيده شدهاند، سخن ميگفتند؛ خواه اين پيامبر اهل آن منطقه و سامان بوده و يا از منطقهاي ديگر به آنجا آمده باشد. در تفسير آيه بايد گفت كه خداوند به انجام رسيدن رسالت پيامبران را بر پاية معجزه و خارج از چهارچوب عادي قرار نداده، بلكه آنان را با همان زباني كه قوم با آن سخن ميگويند، فرستاده است تا با مردم با زبان خودشان سخن گفته، آنان را بهسوي حق رهنمون سازند.
در پارهاي از تفاسير اينچنين آمده كه پيامبران در درجة اول با قوم خود تماس داشتند و نخستين شعاع وحي بر آنها ميتابيد. بنابراين، پيامبر بايد به زبان و لغت آنان سخن بگويد. بهعبارتديگر، دعوت پيامبران از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب مردم منعكس نميشود؛ بلكه از راه روشنگري و تعليم و تربيت و با همان زبان معمولي و رايج صورت ميپذيرد. ضرورت سخن گفتن پيامبران با زبان قوم خود در گفتار برخي از محققان اينچنين بازتاب يافته است:
وقتي قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل شود، بين گوينده و شنونده نقاط مشتركي وجود دارد كه لفظ بر اساس همانها به كار برده ميشود. با توجه به اين نقاط مشترك، شنونده همان معنايي را از لفظ ميفهمد كه مورد نظر گوينده است، و همين موضوع، فهم مشترك را ايجاب ميكند. ... بنابراين، وقتي قرآن ميخواهد با مخاطبان خود سخن بگويد، بايد با زباني صحبت كند كه مخاطبانش منظور او را درك كنند. ... ازيكسو، همة مردم دنيا با يك زبان سخن نميگويند، و از سوي ديگر، قرآن براي هدايت همة انسانها نازل شده است، و اگر همة مخاطبان بخواهند سخن قرآن را بفهمند، لازم است زبان قرآن را بياموزند، كه اين امري ناممكن است. قرآن در مقام ارشاد آنان بايد يكي از زبانها را برگزيند. كدام را برگزيند؟ روشن است كه بايد زبان مخاطبان نخستين انتخاب گردد و سپس به ديگر زبانها ترجمه گردد. قرآن در آية چهارم سورة ابراهيم به همين حقيقت اشاره دارد.
به بياني ديگر، لسان به معناي زبان است، نه فرهنگ. اگر لسان قوم به معناي فرهنگ آنان باشد، پس قرآن بايد تمام آنچه را كه بهعنوان فرهنگ جاهليت مطرح است، بپذيرد، كه در اين صورت، تعارض ميان پيامبران و كافران بيمورد خواهد بود.
اما تكية قرآن در بيان نعمتهاي بهشتي بر ميوهها و لذتهاي رايج در ميان عرب، دليل تأثيرپذيري از فرهنگ آنان نيست؛ بلكه اين تنها به خاطر شناخت مردم آن زمان بوده است. اگر قرآن از نعمتها و ميوههايي كه مخاطبان نخستين هيچگونه آشنايي با آنها نداشتند، سخن به ميان ميآورد، تأثير چنداني نداشت. البته بايد توجه داشت كه ترسيم نعمتهاي بهشتي و عذابهاي جهنم را نميتوان مخصوص اعراب دانست؛ چه اينكه هر انساني به سبزه و باغ و بوستان متمايل و از عذاب و رنج گريزان است. شاهد بر اين مدعا آن است كه در عصر رسالت، مردماني از مناطق ديگر ـ مثل ايران و شامات ـ به حجاز ميرفتند و شنيدن اين آيات براي آنان نيز جاذبه و طراوت داشت.
در پايان، يادآوري اين نكته خالي از فايده نيست كه زبان عربي نسبت به ساير زبانها از امتيازي خاص برخوردار است؛ زبانشناسان برجسته بر اين تأكيد دارند كه زبان عربي به لحاظ گنجينة واژگان و تركيبهاي زباني بالاترين و برترين ظرفيت را داراست. -
ديدگاه بشري بودن الفاظ قرآن چیست ؟
بعضي از روشنفكران معاصر با انگيزههاي مختلف به طرفداري از نظرية بشري بودن الفاظ قرآن و ترويج آن پرداختهاند. بهطور خلاصه بايد گفت نظرية بشري بودن الفاظ قرآن ـ كه توسط روشنفكران مطرح ميشود ـ بر دو ركن استوار است:
الف) همسانانگاري وحي با تجربة ديني؛ يعني حقيقت وحي، مواجهه با امر مطلق و متعالي است كه به صورتهاي گوناگون ميتواند بروز كند و سنخ اين مواجهه از سنخ قريحة شعري است كه شعرا از آن برخوردارند.
ب) محور قرار دادن پيامبر در فرايند وحي. به تعبير ديگر پيامبر در فرايند وحي نقش يك طوطي را بازي نميكند كه هرآنچه را كه ديگران تلفظ ميكنند، به زبان آورد؛ بلكه نقش پيامبر همانند نقش زنبور عسل است كه بعد از مكيدن شيرة گلها آنها را در درون خود در طي فرايندي تبديل به عسل ميكند. پيامبر نيز هرآنچه را كه در مواجهه با امر الوهي بهدست آورده، لباس الفاظ ميپوشاند و به مردم ارائه ميكند.
البته اين به معناي ناديده گرفتن نقش الهي در فرايند به الفاظ درآمدن وحي نيست. همانگونه كه خداوند درخت آلبالو را ميآفريند و درخت آلبالو ميوة آلبالو را، قرآن نيز ميوة شجرة طيبة شخصيت پيامبر اكرم و عين تجربة تدريجي و تكامليابندة دروني و بيروني آن حضرت است كه حالات خوب و بد و تجربهها و مواجيد ذوقي او را منعكس كرده است. به همين دليل، استناد قرآن به خدا همانند استناد ميوة آلبالو و همة موجودات ديگر به خداست كه به زبان فلسفي خداوند تنها علتالعلل و علت بعيد آنهاست.
آنچه كه تا به حال بيان شد اصل ادعا درزمينة بشري بودن الفاظ و تبيين آن بوده است. اما سؤالي كه بهطور منطقي مطرح ميشود اين است كه قايلان به اين نظريه چه دليلي براي اثبات ادعاي خود ارائه ميكنند؟
در پاسخ به اين پرسش بسيار مهم بايد گفت كه مطرحكنندگان اين نظريه كمتر به دليل يا ادلة آن پرداختهاند و بيشتر با ارائة بعضي شواهد نامعتبر خواستند نظرية خود را اثبات كنند. -
ديدگاه وحياني بودن الفاظ قرآن چیست ؟
ديدگاه مسلمانان از آغازين روزهاي آشنايي با وحي الهي تاكنون بر اين اصل استوار بوده كه قرآن كريم با همة معارف بلند و محتواي آسماني خود در قالب واژهها، جملهها و تركيبهاي موجود بر پيامبر گرامي اسلام نازل شده، و آن حضرت هم بهعنوان رسول خداوند بدون هيچ كاستي و فزوني آن را به انسانها ابلاغ فرموده است. شواهد و دلايل اين ديدگاه به سه دستة قرآني، روايي و تاريخي تقسيم ميپذيرد.
1. شواهد قرآني
الف) بدون شك تحدي قرآن شامل درخواست همانندآوري در فصاحت و بلاغت ميشود و فصاحت و بلاغت ناظر به الفاظ و عباراتي است كه گوينده براي اداي مقصود خويش به كار ميبرد. بنابراين، مفاد آيات تحدي آن است كه اگر در نزول اين الفاظ و قالبهاي مشتمل بر اين معاني از سوي خداوند ترديد داريد، در مقام معارضه و براي اثبات مدعاي خود، الفاظ و عبارات ديگري مشابه اين الفاظ و عبارات بياوريد. يادآوري اين نكته ضروري است كه بيشترين جلوة تحدي براي مخاطبان نخست، همان فصاحت و بلاغت بود، و فصاحت و بلاغت ويژگي گفتار است، نه محتوا. پس بايد گفت بخشي از تحدي قرآن، مربوط به لفظ قرآن است.
ب) تعابيري در قرآن به كار رفتهاند كه ظهوري قوي در نزول الفاظ و عبارات از سوي خداوند دارند كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
يك ـ تلاوت: در كاربرد تلاوت، لفظ نيز مورد نظر است. قرآن براي بيان آنچه از سوي خدا بر پيامبر اكرم آمده، از «تلاوت» استفاده ميكند: تِلْكَ آياتُ اللهِ نَتْلُوهَا عَلَيكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِيَن؛ «اين[ها] آيات خداست كه ما آن را بهحق بر تو ميخوانيم و بهراستي تو از جملة پيامبراني».
دو ـ قرائت: اين واژه تنها دربارة خواندن از روي نوشته به كار ميرود و دربارة خواندن قرآن به حضرت محمد به كار رفته است: سَنُقْرِؤُكَ فَلاَ تَنسَي؛ «بهزودي تو را به خواندن [آيات خود] واميداريم. پس فراموش نخواهي كرد».
سه ـ صُحُف: «صُحُف» جمع «صحيفه» به معناي شيء گسترده است. عرب به هر چيزي كه در آن مطلبي نگاشته شود، «صحيفه» گويد. اين واژه در دو مورد بر قرآن اطلاق شده و مراد از آن، تابلوهايي نوراني و غيرمادي است كه وحي بر آنها ثبت شده است. اين واژه بيانگر وجود ملفوظ و كتبي قرآن پيش از نزول است: رَسُولٌ مِّنَ اللهِ يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً؛ «فرستادهاي از جانب خدا كه [بر مردم] صحيفههايي پاك را تلاوت كند».
به قرينة سياق، فاعلِ فعلِ «يتلوا» پيامبر اكرم است و دلالت دارد كه آن حضرت آيات الهي را از روي آن «صحف» ميخوانده است. از اينكه «صحف» با واژة «مطهّرة» وصف شده، برميآيد كه مراد از آن، صحفِ مادي نيست. افزون بر اين، هيچ شاهدي وجود ندارد كه حضرت محمد آيات را براي مردم از روي نوشته خوانده باشد تا بگوييم مراد خواندن حضرت از روي قرآنِ نوشتهشده بعد از نزول است.
از اين ظهورات قرآني جز با دليل روشن برخلاف آن نميتوان دست برداشت، و چنين دليلي نيز وجود ندارد. نظير همين تعابير آياتي است كه بيانگر آناند كه پيامبر هنگام دريافت وحي قرآني، قرآن (خواندني)، كتاب (نوشتني) و صُحُف (لوحهها) را دريافت ميكند، كه به آنها اشاره ميشود:
يك ـ «قرآن»: اين واژه مصدر و به معناي اسم مفعول و مشتق از «قرأ» (خواندن) است كه بهصورت عَلَم به كار رفته و به معناي خواندني و خواندهشده است.
كاربردهاي قرآني ديگر اين واژه نيز بر خواندني بودن آن دلالت دارد. مثلاً در دو آية 15 و 61 سورة يونس به معناي مطلق خواندن آمده است.
واژة قرآن در آيات متعدد بر وحيِ نازلشده ازطرف خداوند اطلاق شده است كه بر ملفوظ بودن آن دلالت دارد؛ مانند: إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِياً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ «ما آن را قرآني عربي نازل كرديم. باشد كه بينديشيد».
برخي آيات، خوانده شدن قرآن توسط خداوند متعال بر پيامبر اكرم را مطرح ميكند؛ مانند: فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ؛ «پس هنگامي كه آن (قرآن) را خوانديم، از خواندن آن پيروي كن».
دو ـ «عربي»: اين واژه دو معنا دارد: زبان عربي و فصيح. درهرصورت اين واژه بر الهي بودن الفاظ قرآن دلالت دارد. اگر مراد از آن «زبان عربي» باشد، زبان مربوط به الفاظ بوده، محتواي بدون لفظ در قالب هيچ زباني نميگنجد. نيز اگر به معناي «فصيح» باشد، «فصاحت» نيز وصف سخن ملفوظ است. از آيات متعددي كه دلالت دارد قرآن كريم به زبان عربي وحي شده، استفاده ميشود الفاظ و جملات قرآن نيز الهي است؛ مانند: كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ «[قرآن] كتابي است كه آيات آن بهروشني بيان شده است؛ قرآني به زبان عربي براي مردمي كه ميدانند».
در برخي از اين آيات واژة «عربي» همراه با واژة «لسان»، وصف قرآن واقع شده كه ناظر به لفظ بوده، و مراد از آن بيان و نحوة گويش است؛ مانند: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ * عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ؛ «روحالامين آن را بر دلت نازل كرد تا از [جملة] هشداردهندگان باشي؛ به زبان عربي روشن».
اين آية نوراني دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم با الفاظ عربي غيرمادي بر قلب پيامبر اكرم فرود آمده است.
سه ـ «كلامالله»: كلام در لغت به معناي «اصوات» يا «سخن انتقالدهندة معنا» است. بنابراين ملفوظ و معنادار بودن در كلام لحاظ شده است. به همين دليل در برخي آيات همراه با فعل «يَسْمَع» به كار رفته و از شنيدن كلام خدا سخن به ميان آمده است؛ مانند: وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يسْمَعَ كَلاَمَ اللهِ...؛ «اگر يكي از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود...».
در صورتي نسبت دادن سخن به فردي درست است كه وي كلمات آن را سامان دهد و سبك بيانيِ آن از او باشد؛ زيرا گزينش واژگان مناسب براي بيان مقصود و چگونگي ساماندهي آنها اساس يك سخن است. بنابراين الفاظ و تركيب قرآن ـ كه خداوند آن را كلام خود مينامد ـ بايد از سوي باريتعالي باشد.
چهار ـ «قول»: برخي آيات وحيِ نازلشده از سوي خدا را «قول» ميخوانند و مراد از آن، سخن ملفوظ است؛ مانند: إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيكَ قَوْلاً ثَقِيلاً؛ «ما بهراستي بر تو گفتاري سنگين ميافكنيم».
در اين آيه، فاعلِ القا خداوند است كه گفتار خويش را بر پيامبر فروميفرستد.
پنج ـ «حديث»: اين واژه به معناي كلامي است كه شنيده ميشود. در فرهنگ قرآن نيز حديث، به سخن اطلاق شده است؛ از جمله در آية فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّي يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ...؛ «با آنان ننشينيد تا به گفتاري ديگر بپردازند...».
آيه بر قرآنِ فرودآمده از سوي خداوند واژة «حديث»، و عبارت «أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» را اطلاق ميكند كه دلالت دارد وحي قرآني سخن ملفوظ است.
شش ـ «لسان»: به كار رفتن واژة «لسان» در مورد قرآن بر وحياني بودن الفاظ آن دلالت دارد؛ مانند: وَهذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا؛ «و اين (قرآن) كتابي است به زبان عربي كه تصديقكننده [آن] است».
استفاده از اين تعبير در مورد مفاهيم و محتواي الفاظ متعارف نيست؛ چنانكه واژة «عربي» بهعنوان وصف واژة «لسان» تناسبي با محتوا ندارد؛ خواه واژة «عربي» به معناي زبان عربي و خواه به معناي فصيح باشد.
2. شواهد روايي
در روايات نيز شواهدي براي اثبات اين ديدگاه به چشم ميخورد كه در اينجا تنها به ارائة يك نمونه بسنده ميشود.
امام علي ميفرمايد: ان اللّه عز وجل بعث نبيه محمدا بالهدي وانزل عليه الكتاب بالحق. در اين روايت، از نزول «كتاب» بر پيامبر اكرم سخن به ميان آمده است. نزول كتاب، تعبيري است از نزول الفاظ و محتوا؛ بهكارگيري لفظ كتاب در مورد نزول محتوا بدون لفظ، دور از فهم عاقلان است.
در روايت ديگر عليبنسالم از پدرش نقل كرده است كه از امام صادق دربارة قرآن كريم پرسيدم. حضرت فرمودند: كلام الله وقول الله وكتاب الله ووحي الله؛ «[قرآن] سخن، قول، كتاب و وحي خداست».
اين روايت با استفاده از كلماتي چون «كلام»، «قول» و «كتاب» بهروشني دلالت ميكند كه الفاظ قرآن نيز وحياني است.
3. شواهد تاريخي
نگاهي گذرا به تاريخ قرآن، حقانيت اين ديدگاه را بهروشني اثبات ميكند. تلاشهاي گستردة شخص پيامبر ـ كه در قالبهاي زير تحقق يافته است ـ همگي از اين حقيقت حكايت دارد كه واژهها، جملهها و تركيبهاي قرآني ـ همانند معارف بلند آن ـ از منبع وحي الهي سرچشمه گرفتهاند:
الف) به كار گرفتن جمعي از مؤمنان براي كتابت و ثبت دقيق آيات قرآن بلافاصله پس از نزول آيات؛ درحاليكه حضرت براي ثبت كلمات ديگر خود چنين رفتار نميكردند. اگر كلمات و الفاظ قرآن از پيامبر بود، معني نداشت كه حضرت نسبت به بعضي از آنها رفتار خاصي از خود نشان دهند؛ مخصوصاً با توجه به اينكه حضرت قبل از بعثت چنين رفتاري نداشتند و بعد از نزول وحي نيز ميفرمودند كه آيات نازلشده را در كدام سوره و بعد از چه آيهاي قرار دهند. همة اينها دلالت بر آن دارد كه اين كلمات و الفاظ داراي ويژگي خاص هستند و آن الهي بودن آنهاست.
ب) تعليم آيات نازلشده بر مسلمانان حاضر بلافاصله پس از نزول. اگر الفاظ قرآن از خود پيامبر ميبود، دليلي نداشت كه حضرت بلافاصله بعد از نزول وحي، آن را به اصحاب تعليم دهند و ميتوانستند بعداً هم با تبديل محتوا به الفاظ آن را براي ديگران بيان كنند.
ج) اعزام گروههاي تبليغي براي تعليم قرآن به مسلمانان ساير مناطق، و تأكيد بر قرائت مستمر و حفظ قرآن. اگر الفاظ قرآن داراي خصوصيتي خاص نبود، چه دليلي داشت حضرت بر قرائت مستمر و حفظ آن تأكيد داشته باشند؛ درحاليكه آن حضرت نسبت به كلمات ديگر خود چنين تأكيدي نداشتند.
به همين دليل، مسلمانان نيز در برخورد با قرآن ـ به همان مقدار كه نسبت به فهم معارف و مفاهيم آسماني آن تلاش كردهاند ـ نسبت به شناخت واژهها، جملهها و اسلوبهاي تركيبي و ساختار ظاهري متن و دريافت سبك بديع و وجوه فصاحت و بلاغت و آهنگ موزون قرآن كوشش بسيار به عمل آوردهاند. -
تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول چیست؟
تأثيرپذيري اديان و متون ديني از فرهنگ زمانة خويش را ميتوان از يك نگاه به عام و خاص تقسيم كرد. در تأثيرپذيري به معناي عام، با قطعنظر از تأييد يا رد آن توسط متني كه آن نوع از تأثيرپذيري در آن رخ داده است، به سبب بازتاب بخشهايي از فرهنگ زمانه در متن مكتوب ميتوان به گوشههايي از زواياي فرهنگ زمانه دست يافت. در باب اديان و متون ديني موارد زير از تأثيرپذيري به معناي عام شمرده ميشود: تناسب معجزة هركدام از انبياي الهي با علوم و فنون رايج در زمان خودشان، كه از آن به دست ميآيد كه بهعنوان نمونه هنر و فن رايج در زمان حضرت موسي سحر و جادو و در زمان حضرت عيسي طب و پزشكي و در زمان پيامبر اكرم فصاحت و بلاغت بوده است. لذا از اين طريق بخشي از فرهنگ زمانة اين سه پيامبر بزرگ بر ما آشكار ميشود. نمونة ديگر، بعثت هر پيامبري از پيامبران الهي به زبان قومي است كه براي هدايت آنها برانگيخته ميشد. اين امر نيز به نوبة خود، ما را با بخش ديگري از فرهنگ زمانة انبياي الهي آشنا ميسازد؛ زيرا بهعنوان مثال، از عربي بودن قرآن به دست ميآيد كه زبان مخاطبين نخستين حضرت خاتم عربي بوده است. تعرض قرآن به بتهاي لات، منات و عزي، با قطعنظر از ديدگاه قرآن در رد يا تأييد آنها، و عدم تعرض به بتهايي مانند خدايان مردم هند نظير ويشنو و شيوَه بااينكه پيشينة آنها به پيش از اسلام برميگردد، نمونة ديگري از تأثيرپذيري به معناي عام، و بيانگر نوع بتهاي مطرح در سرزمين جزيرةالعرب قرن هفتم ميلادي است. اين نوع تأثيرپذيري، طبيعي و منطقي است و هيچ نقص و اشكالي پديد نميآورد.
اما در تأثيرپذيري از فرهنگ زمانه به معناي خاص، افزون بر انعكاس فرهنگ زمانه، از آن، گونهاي از تأييد و سازشكاري با فرهنگ زمانه نيز استفاده ميشود. استفاده از همة ضربالمثلها، تشبيهات و كنايههاي رايج ميان مخاطبين اوليه و بهكارگيري آنها به همان معناي مورد نظر ايشان و ارائة پاسخ به پرسشهاي مخاطبين اوليه بر اساس دانستنيها، احكام و تعصبات شديد قبيلهاي، خرافات و عناصر فرهنگي و اجتماعي خاص عصر نزول، از مصاديق تأثيرپذيري به معناي خاص تلقي ميشود. اين نوع تأثيرپذيري است كه سبب بروز مشكلات ميشود.
از نگاهي ديگر ميتوان تأثيرپذيري اديان الهي و متون ديني از فرهنگ زمانه را به دو گونة تأثيرپذيري مثبت و تأثيرپذيري منفي ترسيم كرد. نمونههاي زير از مصاديق گونة نخست هستند: تناسب معجزة هر پيامبري با علوم و فنون رايج زمان خويش، بعثت هر پيامبري به زبان جامعة خودش، تبليغ هر نبياي متناسب با سطح فكر و انديشة مخاطبين اوليهاش و پاسخگويي به پرسشها و نيازهاي آنان، استفاده از قالبهاي ادبي رايج ميان مردم براي انتقال پيامهاي دين، گزارش رويدادها و وقايعي كه مثلاً برخي از آيات قرآن براي تحليل آنها و مشخص كردن تكليف مسلمانان در آن موارد در قرآن مطرح شده است. از سوي ديگر، انعكاس سازشكارانة فرهنگ زمانه و ارائة پاسخ به پرسشهاي مخاطبين اوليه بر اساس دانستنيها، مقبولات و مشهوراتِ نزد آنها (هرچند نادرست و خلاف واقع)، از گونة تأثيرپذيري منفي از فرهنگ زمانه محسوب ميشود.
پس از بيان اين مقدمه، سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه مقدار تأثير قرآن از فرهنگ زمانهاش چقدر بوده است؟ آيا قرآن متأثر از تأثيرات عام و خاص و مثبت و منفي فرهنگ زمانة خود بوده است؟
ازآنجاكه قرآن در مرحلة نخست، براي هدايت اعراب جزيرةالعرب آمده بود و در اين راستا لازم بود كه اموري از عناصر فرهنگي را نفي يا تأييد و يا تعديل كند، به همين دليل اين امور در قرآن انعكاس يافته است. ازاينرو نميتوان تأثيرپذيري عام و مثبت قرآن از زمانه را نفي كرد و بعيد است كسي در اين نوع تأثيرات شك و ترديد داشته باشد.
اما آنچه مهم است تأثيرپذيري خاص و منفي از فرهنگ زمانه است كه انديشمندان در اين باره اختلافنظر دارند. نمونة بارز اين اختلاف اين است كه آيا الفاظ قرآن از جانب پيامبر است و تحت تأثير زمانه شكل گرفته و خداوند نقشي در انتخاب كلمات نداشته است. خداوند تنها محتوا را بر پيامبر نازل كرده و اين پيامبر است كه آن را در قالب الفاظ بيان كرده است. ازاينرو تمثيلات، تشبيهات و حتي مباحث مربوط به علوم و امثال آن از جانب پيامبر بوده و پيامبر بهمثابة يك انسان، فرزند زمانة خود بوده و تحت تأثير فرهنگ عصر خودش است. بدين صورت فرهنگ جاهلي در قرآن انعكاس يافته است. يا برعكس الفاظ نيز همانند محتوا از جانب خداوند بوده و پيامبر اعظم اسلام در اين ميان نقشي نداشته است؟
به دليل اهميت اين بحث لازم است ديدگاههاي مطرح در اين زمينه بهدقت بررسي شود. -
نقد ادلة تحريف قرآن چیست؟
معتقدان به تحريف قرآن، براي اثبات مدعاي خود به برخي از آيات و روايات استدلال كردهاند كه آنها را بررسي ميكنيم.
1. آيات و روايات بيانگر مشابهت امت اسلام با امتهاي پيشين
ادعا شده است كه در برخي آيات به مشابهت امت اسلام با امتهاي پيشين اشاره دارد؛ مانند: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق؛ «حتماً شما بر حالتي پس از حالتي سوار ميشويد».
نيز روايات به اين مسئله اشاره ميكنند؛ مانند: كلُّ ما كان في الاُمم السّالفة يكون في هذه الامة مثلُه؛ «هرچه در امتهاي گذشته وجود داشته، در اين امت همانند آن تحقق خواهد يافت».
علاوه بر اين آيه و روايت، آيات مربوط به «سنت الهي» دلالت دارد كه امت اسلام، همانند امتهاي گذشته سير خواهد كرد و جرياناتي كه در آن امتها رخ داده، در اين امت نيز رخ ميدهد و چون يكي از جريانهاي مهمِ امتهاي گذشته، تحريف كتابهاي آسماني آنهاست، پس كتاب آسماني اين امت نيز تحريف ميشود.
نقد و بررسي
با چشمپوشي از مناقشه در سند روايات يادشده، دربارة دلالت اين آيات و روايات بر همانندي امت اسلام با امتهاي پيشين در همة امور، چند مطلب قابل توجه است:
اولاً، طبق آيات و روايات همانندي در همة امور با امتهاي گذشته، موارد نقض فراواني دارد؛ مانند گوسالهپرستي، سرگرداني چهلسالة بنياسرائيل در بيابان، مسخ شدن جمعي از بنياسرائيل، جريان گاو بنياسرائيل و مسئلة خاتميت پيامبر اسلام. پس اين همانندي عمومي استثناپذير است و با توجه به دلايل عدم تحريف قرآن، تحريف نشدن قرآن يكي از موارد استثناي اين آيات و روايات است؛
ثانياًً، از نمونههاي ذكرشده در اين روايات استفاده ميشود كه مقصود نوعي مشابهت است، نه مشابهت تام. پس ميتوان گفت: تحريف معنوي قرآن يا بياعتنايي به آن در مقام فهم و عمل، مورد مشابه با تحريف كتابهاي انبياي گذشته بهشمار ميآيد؛
ثالثاًً، اگر مقصود از اين روايات، مشابهت كامل و در همة امور باشد، با آيات دال بر نفي تحريف مخالف خواهند بود و بايد آن روايات را توجيه كرد يا كنار نهاد.
2. وجود مصحفهاي متفاوت با قرآن موجود
روايات از وجود مصحفهاي غير از قرآن موجود در نزد صحابه سخن ميگويد كه با قرآن كنوني تفاوتهايي داشتهاند و برخي از آنها مانند قرآن حضرت علي از ديدگاه شيعه معتبر است كه حضرت به دستور پيامبر اكرم گردآوري و براي استفادة مردم به خليفة اول ارائه شد؛ ولي خليفه از پذيرش آن سر باز زد و برخي از اطرافيانش گفتند كه ما همانند آن قرآن را پيش خود داريم. با توجه به تعدد مصحفها، تفاوت آنها با قرآن موجود و اعتبار برخي از آنها معلوم ميشود كه قرآن تحريف شده است.
نقد و بررسي
اولاً، مصحفهايي كه نزد برخي از اصحاب بوده دربردارندة تمام قرآن نبوده است.
ثانياً، تفاوت مصحفهاي يادشده با قرآن موجود تنها در بيان اموري مانند شأن نزول، ذكر مصداق، تفسير و تأويل قرآن بوده است كه ربطي به متن قرآن ندارد. تفاوت قرآن حضرت علي با قرآن موجود نيز فقط در دو زمينه بوده است: الف) قرآن آن حضرت طبق ترتيب نزول مرتب شده است؛ ب) افزون بر متن قرآن، شأن نزولها، مصاديق، تفسير و تأويل آيات نيز در آن ثبت شده است. اگر قرآنهاي ديگر با قرآن آن حضرت تفاوتهاي اساسي و قابل توجه ميداشت، آن حضرت نسبت به آن اعتراض جدي ميفرمود؛ درصورتيكه هيچ اعتراضي در اين خصوص از آن حضرت نقل نشده است.
ثالثاً، اگر متن آن قرآنها با قرآن موجود متفاوت باشند، همين تفاوت دليل ديگري بر بياعتباري آنهاست؛ زيرا قرآن موجود بهصورت متواتر نقل شده و بررسي آن، از سوي خدا بودنش را تأييد ميكند، ولي قرآنهاي ادعاشده، چنين نيستند.
3. روايات بيانگر تحريف قرآن كريم
مدعيان تحريف قرآن كريم ميگويند روايات فراواني از تحريف قرآن بهطور كلي سخن گفتهاند يا در آنها آيات قرآن بهگونهاي ديگر تلاوت شده كه تحريف شدن آن آيات در قرآن موجود مشهود است.
نقد و بررسي
بيان و بررسي مفصل اين روايات، خارج از اين مجال است. ازاينرو بهاختصار ميگوييم كه اكثرقريببهاتفاق اين روايات معتبر نيستند و برخي از اين مجموعه تكراري است. برخي از آنها كاملاً بيارتباط با تحريف است و تعدادي تغييرات غيرمؤثر در معناي آيات را مطرح ساخته است. بسياري از آنها مطالب تفسيري و ذكر مصداق و شأن نزول و نقل به معنا و اقتباس است. بهعنوان نمونه، در يكي از اين روايات نقل شده كه امام باقر در ذيل آية يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَس فرمودند: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ في عليّ.
روشن است كه بههيچوجه نميتوان ادعا كرد كه جملة في علي ادامة آيه بوده و از قرآنهاي كنوني حذف شده است.
در بعضي از روايات مربوط به تحريف قرآن، تعابير كلي بهكاررفته كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظي نيازمند دليل ديگري است و ميتوان توجيهاي ديگر از آن داشت. -
ادلة روايي در تحريفناپذيري قرآن چیست ؟
برخي روايات بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارد؛ مانند:
الف) بنا به نقل معتبر و متواتر، حضرت محمد در حديث ثقلين فرمودند:
من در ميان شما دو شيء گرانبها را واگذاشتم. ماداميكه به آن دو چنگ بزنيد، هرگز بعد از من گمراه نميشويد. يكي از ديگري بزرگتر است؛ كتاب خدا كه ريسماني كشيدهشده از آسمان به زمين است؛ فرزندانم و خاندانم. آگاه باشيد كه آن دو از هم جدا نخواهند شد تا اينكه در حوض [كوثر] بر من وارد شوند.
حضرت در اين حديث چنگ زدن به قرآن را ماية دوري از گمراهي معرفي فرمودهاند؛ اگر قرآن تحريف شده بود، نهتنها مانع گمراهي نميشد، بلكه خود گمراهكننده بود. به تعبير ديگر بر اساس آيات شريفة وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي، پيامبر بر اساس هوا و هوس و جهل سخن نميگويد، و از سويي ميداند آنچنانكه در عصر خود او در قرآن تحريف صورت نگرفته است، در آينده هم در قرآن تحريف نميتواند صورت گيرد. بر اين اساس ميفرمايد اگر به ثقلين ـ كه يكي از آنها قرآن است ـ تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.
ب) روايات فراوان به محور و محك قرار دادن قرآن در بازشناسي آرا، تمايلات و جريانات فكري و اجتماعي حق از باطل توصيه ميكنند؛ مانند: «آنگاه كه فتنهها (جريانات فكري و اجتماعي منحرف) چونان پارههاي شب تيره بر شما مشتبه شدند، بر شما باد به قرآن».
ج) رواياتي كه به محك زدن روايات با قرآن و كنار نهادن روايات مخالف قرآن تأكيد ميكنند؛ مانند: «پس روايتي را كه با كتاب خدا موافق است، انتخاب كنيد [و آن را مبناي فكر و عمل خويش قرار دهيد] و روايتي را كه با كتاب خدا مخالفت دارد، واگذاريد». -
ادلة قرآنی در تحريفناپذيري قرآن چیست؟
در اين بخش به آياتي چند از قرآن براي اثبات عدم تحريف آن استدلال شده است.
الف) آية حفظ
إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ «ما خود قرآن را نازل كرده و خود نگهبان آن خواهيم بود».
در اين آية شريفه، بر نزول قرآن از سوي خداوند تأكيد شده و همچنين از نگهباني و حفظ قطعي و مسلّم آن پس از نزول، سخن به ميان آمده است. ازآنجاكه اين آيه، مصونيت قرآن پس از نزول را بهطور مطلق بيان كرده، پس شامل حفظ قرآن از تحريف هم ميشود؛ زيرا هيچ حفظي مهمتر از حفظ از تحريف نيست.
ب) آية عزت
بر اساس آيهاي كه ميتوان آن را «آية عزت» ناميد، قرآن كتابي شكستناپذير است و بههيچوجه و از هيچسو امر باطلي به آن رو نميآورد: وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ؛ «و بهراستي كه آن كتابي ارجمند است. از پيش روي آن و از پشت سرش باطل به سويش نميآيد».
صفت «عزيز» ـ كه در اين آيه در وصف قرآن به كار رفته است ـ بهتنهايي بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارد؛ زيرا تحريف، نوعي شكستپذيري و نفوذپذيري است كه با «عزيز بودن» قرآن سازگاري ندارد. از جملة لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ نيز ميتوان عدم تحريف قرآن را استفاده كرد؛ زيرا افزايش يا كاستي آيات قرآن، روشنترين مصداق روي آوردن باطل به آن است.
شبهه: استدلال به آيات قرآن براي عدم تحريف آن، استدلالي دوري است؛ يعني امكان اينكه آيات مورد استناد، خود تحريف شده باشند، وجود دارد. بنابراين استدلال به آنها براي نفي تحريف سودمند نيست.
پاسخ: الف) صرف احتمال، هيچ متني را از اعتبار نمياندازد و نهايت چيزي كه صرف احتمال تحريف اقتضا دارد، ضرورت بررسي تحريف يا عدم تحريف آن متن است و چنانچه دليلي بر تحريف به دست نيايد، اعتبار متن تثبيت ميشود و در استدلال به آن هيچ خللي رخ نميدهد.
ب) تاكنون هيچ دليلي بر تحريف آيات مورد استناد، ارائه نشده است و حتي آن دسته از مدعيان تحريف قرآن كه در صدد گردآوري و استقصاي آيات تحريفشده ـ به گمان خويش ـ برآمدهاند، اين آيات را از آيات تحريفشده بهشمار نياوردهاند.
ج) اگر آيات مورد استناد تحريف شده بود، ميبايست بتوان مثل اين آيات را درصورتيكه خود يك واحد معنايي (سوره) باشند و اگر هم يك واحد معنايي را تشكيل نميدهند، همراه با مجموعة آيات قبل و بعد از آن، كه يك سوره را تشكيل ميدهند، آورد؛ درحاليكه چنين چيزي امكان ندارد. بنابراين معلوم ميشود اين آيات تحريف نشدهاند و استدلال به اين آيات به عدم تحريف قرآن تمام است. به تعبير ديگر دليل عقلي اعجاز، اضافه شدن چيزي به قرآن را نفي ميكند، لازمة اين سخن اين است كه چيزي بر قرآن اضافه نشده است. پس آيات مورد بحث اضافه بر قرآن نشده است. در نتيجه تمسك به مضمون خالي از اشكال است. ازاينرو هرگونه تحريف از قرآن نفي ميشود.
سایت رسمی
مرکز آموزش مجازی ونیمه حضوری موسسه امام خمینی بلوار امین 20متری گلستان پلاک 27
Daftar.ictu@qabas.net
(+98)25-32908193